امام رضا دلمون واسه زیارتت تنگ شده

غریب و تنهاییم و تنها تو هستی که حرفهای ناگفته ما را می دونی و
می دونی چه می کشیم از دست این روزگار و آدمهاش
غریب و تنهاییم و تنها تو هستی که حرفهای ناگفته ما را می دونی و
می دونی چه می کشیم از دست این روزگار و آدمهاش
اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی
اینجا من هستم، تنها در پس اندوه صدای کهنه ساز
اینجا من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور
اینجا من هستم و دل شکستهام
اینجا من ماندهام به انتظار آن لحظه که بیایی
در شهری دور و غروبی تنگ ، که سینهام را هر آن میدرد
اینجا من ماندهام و سرمایی که استخوانم را داغون کرده است
اینجا من مانده ام با سیمایی شکستهتر از همیشه
اینجا من مانده ام و خیال همیشگی چشمان تو
نه اندوه
ونه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آینه
نه
آینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت پر شده از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردایت همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ولیکن خالی است
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده
- همیشه سعی میکنند طرف حق را بگیرند.
- شوخطبع و بشاش هستند اما نه به قیمت تحقیر کسی یا رنجش خاطری.
- به اطرافیان انرژی مثبت منتقل میکنند؛ کمتر از ناامیدی حرف میزنند و نسبت به همه چیز دیدی مثبت و پر انرژی دارند.
- در حد امکان سخاوتمند و بخشندهاند و این کار آنها را راضی و شاد میکند.
- دروغ نمیگویند. دروغگو هیچگاه محبوب نمیتواند باشد.
- نامرتب و ژولیده نیستند. برعکس، آراسته و تمیزند.
- گرهگشا و دست به خیرند.
- غرور بیجا ندارند؛ فروتنند و در سلام کردن پیشی میگیرند.
- بخیل و حسود نیستند. آنها به حدی دوست داشتنیاند که کمبودی در خود حس نمیکنند که به خاطرش حسد بورزند.
- کمتر عصبانی میشوند و دارای منطقی قوی و استوارند.
- رازدارند و به راحتی میشود به آنها اعتماد کرد.
- کمتر اخمو هستند و برعکس وقتی با آنها رو به رو میشوی معمولا تبسمی دوسداشتنی بر لب دارند.
- قوی و استوار و با اعتماد به نفسند و ایمانی راسخ و نفوذناپذیر دارند.
بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست
چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی
گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی
سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران
چقدر دلم خسته اس کنار من بمون
حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است
باز هم همون حکایت همیشگی
پیش از اونکه با خبر بشم لحظه عزیمت تو ناگزیر میشه
تو کوله بار خستگی که پر شده از خاطره
یه قلبی هست که می شکنه
بهت میگه یه حس کور که از این بیچاره دل بکن
دیو فریب سرنوشت می خواهد تو رو جدا کنه
یکی میگه کاشکی نره منم میگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه
چه غمگین مهرماه آمد
دلم ازغصه می میرد
و بغضم در گلو راه نفس را سخت می گیرد
کجا هستی؟ کجاهستی؟
نمی بینی که غمگینم
نمی بینی که تنهایم
تو تنها یاورم بودی
و در این روزگار سخت وانفسای بی باور
تو تنها باورم بودی
دل تنهای سرد من
سپاه غم به تاراج تو می تازد
نشان از می نمی بینم
که با ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم
صدای نرم باران پیکرم را سخت می کوبد
چرا دیگر نشانی از محبت ها نمی بینم؟
دلم ازغصه لبریز است،صدای استخوان برگهای خشک
در زیر قدمهایم،بگوشم باز می گوید که پاییز است