مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

هجوم زخمها و شانه بی تاب! دشوار است ...

گــــــریزی نیست ازتاوان پاییزی که در پیش است

                             پریشان شو دل از فردا ی خونریزی که در پیش است

چــــه دارید ای غـــــزلهای غبــار آلوده در دفتــر

                                    برای آن شب شعر غم انگیزی که در پیش است

 هجـــــوم زخمها و شانه بی تاب !دشـــــوارست

                                 دوام آورد در فصل نمکـــــــریزی که در پیش است

 کـــــدامین شمـــــا مردم در این شبــــهای طولانی

                                یقین دارد به آن زخم سحر خیزی که در پیش است

 اگــــر در ســـــر گذر از خویشتن دارید بســــــم الله

                             مسجل میشود کم کم هرآن چیزی که در پیش است

  • ۸۵/۰۵/۰۱
  • مسافر غریب

نظرات  (۶)

سلام مسافر
مسافر به کجا چنین شتابان؟
فعلا که روزگار شده یکتاز میدون و مجال نفس کشیدن هم به آدم نمی دهد
این روزها می دانی که بسیار خسته ام و می بینی که بسیار آزرده ام من اما تو را چه شده؟
تو چراااااااااااااااااا؟؟؟
من متنفرم از همه و همه از زندگی از تنفس از عزیزان از آدمها از فامیل آشنا غریب از همه و همه
اما تو را چه شده است تو با خود از چه در ستیزی؟؟؟؟
مسافر دوست من بیش از این بیاندیش که زندگی در گذری بی بازگشت است نگذار به جایی برسی که من رسیده ام اما به حق آبروی فاطمه ی زهرا هیچ گاه به اینجا نرسی که ............

غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز
نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری
من که خودم می دونم که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر بازم می آی به زودی
ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره
ز دل تو می دونم هیچ کس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند
بهار تو بر می گردی چیزی نمنونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره
غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه کار گلا نیس
سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیس
غصه نخور مسافر تو خود آسمونی
در آرزوی روزی که بیای و بمونی
  • ▪•●محمدرضا●•▪
  • سلام
    منتظر حضور سبزتون هستم
    روز گار نغمه خوشرنگ صفاست
    مهر ورزیم که یکرنگ تر از آن دل ماست(از خودم)
    به آسمون ما بیاین
    موفق باشین[گل
    تو چرا منو اذیت می کنی؟؟؟
    بسیار زیبا و خوب
    موفق باشید
    ye sar be manam bezan!
    webloget kheily khob bod
    bye
  • فریبا رضایی
  • از جبران خلیل جبران


    ارزش انسان به آنچه به دست می آورد نیست ، بلکه به چیزیست که آرزوی به دست آوردنش را دارد .



    حقیقت همیشه دانستن ، و گاهی گفتن است .



    اگرچه به تنهایی و در قلب بیابانی دورافتاده ، از زیبایی بخوانی ، گوشی شنوا خواهی یافت .



    دستانی که پر از طلاست و برای دعای خیر بالا می رود ، مانند دهانی پر از غذاست که ترانه سر می دهد .



    ریشه ، گلی است که شهرت را تحقیر می کند .



    شادی ، همان اندوه بی نقاب شماست .... با هم می آیند ، و وقتی یکی ازآنها با شما بر سر سفره نشسته ، به خاطر داشته باشید که دیگری در بسترتان آرمیده است .



    روزهایی که در میانتان بودم کوتاه بود ، و از آن کوتاهتر ، سخنانی بود که گفتم . اگر ذره ای از آنچه که گفته ام حقیقت باشد ، آن حقیقت با ندایی روشنتر و در کلماتی مانوس تربا افکارتان ، خود را آشکار خواهد کرد . اگر امروز روز برآورده شدن نیازهای شما و عشق من نیست ، پس بگذار وعده ای باشد تا روزی دیگر .

    سنجیدن شما با خردترین کردارتان ، مانند سنجیدن نیروی دریاست با سستترین کف آن . برخی از شما مرا کناره گیر و سرمست از تنهایی نام نهادید ، و گفتید : « او هم کلام درختان و جنگل است ، نه انسان ... » آری ، به حقیقت از تپه ها صعود کردم و در نقاطی دورافتاده گام برداشتم . چگونه می توانستم شما را ، جز از بلندی ها یا دوردستها بنگرم ؟ چگونه کسی می تواند به راستی نزدیک باشد ، جز آنکه دور باشد ؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی