به علاوه عشق را با چه می توانست معنا ببخشد اما در رویا ها ی دور و دراز خانه نشین کرده بود باران عشق از سرو رویش ناله می کرد ته نگا هش نایافتنی بود نه چشمانی به زیبائی آهوان جنگلی ونه قدی به بلندای سرونازهای سر به آسمان عشق ته وجودش آرام می گرفت به وجود کسی که خودش معنای عشق را به ا و خورانده بود اما چه از او به ودیعه گرفته یک دنیا دوری و دلتنگی، عقل عشق را رها می کرد اما دل در وادی بیراهه ها سرگردان بود چه را یافت، فقط معنا گرش قلب شکسته اش بود چه می دید هر ازگاهی نگاه سرد عشقی را که روزی نفس در نفس او بند می آمد آری او را یافتم به علاوه عشق فقط خود به تنهائی معنا می دهد زمانی که بی وفائی را با آن معنا دهیم دنیا هم رونق می گیرد از نبود عشق .شاید به دنبالش بودم عشق را در زیر سایه تنها ئیها معنا کرده بودیم یافته بودیم او را اما خیال آن به او هستی می بخشید باز هم قلب مالامال از غم نبود او معنا بخشید به علاوه عشق را.................
فرستنده مطلب: رضوان آذین پور
- ۸۵/۰۹/۲۹
ای به پاکی چون آب
یادته گفتی بهم
تا شقایق زندست زندگی باید کرد؟
نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد
دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد
یادته گفتی بهم اومدی سراغ من
نرم و آهسته بیا
که مبادا ترکی برداره
چینی نازک تنهایی تو
اومدم آهسته
نرم تر از یک پر قو
خسته از دوری راه
خسته و چشم براه
یادته گفتی بهم
عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه
آره تنها باشه
یار غمها باشه
یادته میگفتی گاهگاهی قفسی میسازم
میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانیست
دل تنهاییتان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق که اسیره قفس سهراب
سائل یک نفسه
نیست که تازگی بده این دل تنهایی من
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت
راست میگفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود
آره...کاشکی دلشون شیدا بود
من به دنبال یه چیزه بهترینم سهراب
تو خودت گفتی بهم
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست
که از حادثه ی عشق تر است