باور تلخ نبودنت
مسافر غریب | يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۲:۴۶ ب.ظ |
۴ نظر
می گویند جایی هست که فاصله ام را تا
آسمان از بین می برد جایی که خیلی دور
نیست. هر شب که پنجره ام را باز می کنم
ماه پولک های سپیدش را روی اتاقم می پاشد
انگار ستاره می چکد در اتاقم و رد پایی که
سپید شده است تا لب پنجره ام می آید
به آسمان که فکر می کنم تمام لحظه هایم
می شوی.نیستی و نفس هایت در
نوشته هایم موج می زند
ببین نوشته هایم نفس می کشد
پس هنوز هم هستی کنار قلب من دست
در دستان من تویی که با هر نفست
دوست داشتن را آموختم زندگی را باور کردم
می بینی هنوز دوستت دارم
کاش می شد کاش می شد دست اتفاق
را بگیرم که نیفتد.شب ها بالشم را پر از ترانه
می کنم و قصه پرواز تا خواب تورا ببینم
گاه خواب هایم انقدر شفاف است که وقتی
بیدار می شوم رد پایت روی فرش راه می رود
و همه کاغذ هایم بوی تو را می دهد
و گاه انقدر آشفته است که نفس باد را حس میکنم
وقتی باور بودنت را از خاطراتم پس می زند
آن وقت است که همه چیز بوی دوری می دهد
روزها خاکستری است بغضی سرد در گلویم و
باور تلخ نبودنت...
آسمان از بین می برد جایی که خیلی دور
نیست. هر شب که پنجره ام را باز می کنم
ماه پولک های سپیدش را روی اتاقم می پاشد
انگار ستاره می چکد در اتاقم و رد پایی که
سپید شده است تا لب پنجره ام می آید
به آسمان که فکر می کنم تمام لحظه هایم
می شوی.نیستی و نفس هایت در
نوشته هایم موج می زند
ببین نوشته هایم نفس می کشد
پس هنوز هم هستی کنار قلب من دست
در دستان من تویی که با هر نفست
دوست داشتن را آموختم زندگی را باور کردم
می بینی هنوز دوستت دارم
کاش می شد کاش می شد دست اتفاق
را بگیرم که نیفتد.شب ها بالشم را پر از ترانه
می کنم و قصه پرواز تا خواب تورا ببینم
گاه خواب هایم انقدر شفاف است که وقتی
بیدار می شوم رد پایت روی فرش راه می رود
و همه کاغذ هایم بوی تو را می دهد
و گاه انقدر آشفته است که نفس باد را حس میکنم
وقتی باور بودنت را از خاطراتم پس می زند
آن وقت است که همه چیز بوی دوری می دهد
روزها خاکستری است بغضی سرد در گلویم و
باور تلخ نبودنت...
- ۹۱/۰۷/۰۹
وب یبایی دارین
مطالبتونم خوندم
خیلی عالین
خسته نباشین
و
مرسی....