مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

چه صادقانه پذیرفتم

چه صادقانه پذیرفتم... چه فریبنده آغوشت برایم باز شد... چه ابلهانه با تو خوش بودم.. چه کودکانه همه چیزم شدی... چه زود نیازمندت شدم... چه حقیرانه ترکم کردی... چه ناجوانمردانه واژه غریب خداحافظی به میان آمد...چه بی رحمانه من سوختم ... ولی هنوزم دوستت دارم

از تو باید می گذشتم ، ولی افسوس نتونستم

از تو باید می گذشتم ، ولی افسوس نتونستم

 

تو عروسک بودی و من آخر قصه  دونستم

 

تو وجود خالی  تو جز دروغ  هیچی  ندیدم

 

کاش می شد به این حقیقت پیش از اینها می رسیدم

 

سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم

 

کاش  تو  رو  از  روز اول  مثل  امروز  می شناختم

 

آخه عشق؛  یعنی شکستن  ، عاشقانه سر سپردن

 

دل سپردن به سرابت ، در سکوت خویش مردن

 

یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود

 

عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود

 

بعد از اون  واژه  نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود

 

مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود

 

 سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم

 

کاش  تو  رو  از  روز اول  مثل  امروز  می شناختم

 

آخه عشق؛  یعنی شکستن  ، عاشقانه سر سپردن

 

دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن

نوروز مبارکباد.

دعا کنیم نزدیک تحویل سال

هیچ آرزویی نشه هیچ وقت محال

 

وقتی می خوای بشینی پای هفت سین

بخواه که هیچ دلی نباشه غمگین

جاده قدم های تو را دلتنگ است ... ای مسافر

تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی

و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت

تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی

تو فرصتی نداشتی

برای برداشتن سیب سرخی از دستانم

فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم

جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند

که لحظه ای توان ایستادن نداری

تو فرزند سفر بودی

و من نواده سکوت خویشتن

دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست

برو مسافر

جاده قدم های تو را دلتنگ است ...

دیگه رفتم که راس راسی فدات شم

مگه کم ناز چشماتو کشیدم دسته گلم ؟ که دیگه یه ذره خندتم مال ما نمیشه!!! خوش باشی رویای نازم دیگه نیستم واست شعری بسازم فدای اون چشای بی وفات شم دیگه رفتم که راس راسی فدات شم

Unknown

از بی تو بودنم برایت می نویسم
تا بدانی بی تو به من چه می گذرد
تا بدانی که محتاج با تو بودنم
نگذار بی تو بمانم
این است حال من بی تو
حال من در روزهای انتظار
روزهایی که می گذرد
اما بی تو . . .

کسی منتظرم نمونده

کوله بارم رو بستم که برم از این غربت همیشه سرد ... دنیا رو گشته اما میدونم کسی تو یه جاده منتظرم نمونده

کاش دیدنت روئیا نبود.

مرا اینگونه باور کن...

مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟

آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پایانیم را حس نکرد .

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

                                    وسعت تنهائیم را حس نکرد

 در میان خنده های تلخ من

                                       گریه پنهانیم را حس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

                             درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود

                                     لحظه پایانیم را حس نکرد