مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

مهم اینه همه میگن ، عید اومده بهار میشه

غُصه نخور قناری جون ، ما هم خدایی داریم

بگی نگی ، خودم میگم ، ما هم هوایی داریم

می خوانی از تنهایی و بی کسیِ تویِ قفس

منم می خوام بهت بگم رسواییِ یه عشق و بس

زندگی ما آدما مثال یه قطره آب

وقتی میاد از آسمون ، می رسه به زمین ناب

عشقو میاد روا کنه ، اما خودش میره ز یاد

وقتی بیابون زمین ، کم کم دیگه سیراب میشه

شکوفه های نو نهال به بار میاد بهار میشه

دیگه کسی نمیگه ، اون قطره بی پناه کجاست؟

مهم اینه همه میگن ، عید اومده بهار میشه

آره قناری جون ، همین زندگیِ ما آدما

مثال یه قطره اشک می افته از رو گونه ها

وقتی همین قطره اشک ریخته میشه به پای یار

قشنگ میشه خدارو دید ، تو غربت این روزگار

وقتی که عاشق کُشیه عاقبت عاشق شدن

کی میتونه عاشق باشه یا که هوادارش باشه

چقدر فاصله اینجاست بین آدمها


                  چقدر فاصله اینجاست بین آدمها

                  چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها

 

                  کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

                  و او هنوز شکوفاست بین آدم ها

 

                  کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد

                  تب غرور چه بالاست بین آدم ها

 

                  و از صدای شکستن کسی نمی شکند

                  چقدر سردی و غوغاست بین آدم ها

 

                  میان کوچه دل ها فقط زمستان است

                  هجوم ممتد سرماست بین آدم ها

 

                  ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست

                  چقدر قحطی رویاست بین آدم ها

 

                  کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

                  غروب زمزمه پیداست بین آدم ها

 

                  و حال آینه را هیچ کس نمی پرسد

                  همیشه غرق مداراست بین آدم ها

 

                  غریب گشتن احساس درد سنگینی است

                  و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها

 

                  مگر که کلبه دل ها چقدر جا دارد ؟

                  چقدر راز و معماست بین آدم ها

 

                  سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند

                  سکوت ، گرم تماشاست بین آدم ها

 

                  چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

                  و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها

 

                  چه می شود همه از جنس آسمان باشیم ؟

                  طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها

 

                  میان این همه گل های ساکن اینجا

                  چقدر پونه شکیباست بین آدم ها

 

                  تمام پنجره ها بی قرار بارانند

                  چقدر خشکی و صحراست بین آدم ها

 

                  و کاش صبح ببینم کا باز مثل قدیم

                  نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها

 

                  بهار کردن دل ها چه کار دشواریست

                  و عمر شوق ، چه کوتاست بین آدم ها

 

                  میان تک تک لبخند ها غمی سرخ است

                  و غم به وسعت یلداست بین آدم ها

 

                  به خاطر تو سرودم ، چرا که تنها تو

                  دلت به وسعت دریاست بین آدم ها

منبع

درد بودن و نسرودن

در گیر و دار جزر و مدهای بی پایان و گرداب های در هم پیچان ... مهلک

دردی ست ... درد بودن و نسرودن ... در این سرزمین خاکی ... من هرگز

دیگر در اینجا به کسی اعتماد نخواهم کرد ...

هر کس که قرار است با من اعتماد را تجربه کند ... بیاید سـرزمین آبــهای

همیشه آبی ... آنجـا ست که پـرواز اعتماد را تجربه خواهیم کرد ....  که در

این دنیا تنها بالهای دوستی و عشقمان را شکستیم

 

پدر میرحسین موسوی درگذشت+عکس

میر اسماعیل موسوی که چندی پیش در بستر بیماری بود، چهارشنبه ۱۰ فروردین ماه 90 درگذشت.

به گزارش خبرنگار تابناک، وی در سن 103 ساگی و پس از تحمل 15 سال بیماری، امروز دار فانی را وداع گفت.

میرحسین موسوی و همسرش پیش از عید نوروز با وی دیدار و همچنین پیش از فوت نیز با وی به صورت تلفنی صحبت کرده اند.

منبع:تابناک

سال نو مبارک سحر نزدیک است .

ایرانیان، لبخندهای دیرآمده گوارای چهره تان… نوروز از راه رسید. عیدتان مبارک. روزی که فریدون، این شاهزاده ی اساطیری ایران زمین، ضحاک را در دامنه ی دماوند به بند کشید و با گرز گاوپیکرش بر سر او کوفت و سلطه ی ظالمانه و هزارساله ی او را برانداخت، شادمانی رفته، بازآمد. لب ها به خنده باز شد و چهره های به ماتم نشسته را تبسم پرکرد. و ما مردمان ایران زمین، چقدر به این تبسم و شادمانی ملی محتاجیم. کجا خدای متعال، گِلِ ما را با اندوه خواری سرشته است؟ خدا با هر پدیده اش بشر را به شادمانی فرامیخواند.

با شکوفه های بهاری اش. با طلوع و غروب شکوهمند خورشیدش. با دانه های برف و زوزه ی بادش. با تولد یک کودک. با بارش بارانش. و حتی در زلزله ها و طوفان ها و مرگ و میر خدا، آنچه که برآمدنی است، “عبرت” است. و این عبرت، هرگز به پافشاری اندوه، اصرار ندارد.

ایرانیان، لبخندهای دیرآمده گوارای چهره هایتان. ما را نیز در این غربت زندان یاد کنید. ما نیز در زندان ، سفره ی هفت سینی خواهیم چید و قرآن خواهیم خواند و دعا خواهیم کرد.

هفت سین ما اما تماشایی است؛ روی هفت تکه کاغذ جداجدا می نویسیم: سپاس شایسته ی خدا و مردم است، سرمایهی ما، آزادگی تاریخی و سربلندی، گره خورده ی طبع والای ماست، سلامتی جسم از آنِ ماست، اگر قرین سلامت روح باشد، سازندگی، آنچنان که یک کشور را شایسته ی زیستن کند، به دست ماست، سحر نزدیک است و سبزینگی با ماست؛ به یقین نوروز گوارایتان

گفتم

گفتا که مــی بوسم تـــو را ، گفتم تمنا مـــی کنـــم
گفتا اگــــر بیند کسی ، گفتم کــــه حــــاشا می کنم
گفتا ز بخت بــــد اگــــر ، نـــــاگه رقیب آیـد ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز ســر وا مـی کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گــــوار افتد مــــــرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گــــــــوارا مــــــی کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چـــون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا مــی کنم
گفتا کـه از بـــــی طاقتی دل قصد یغما مـــی کند
گفتم کــه با یغما گــران بــاری مـــدارا مـــی کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی مــــی خــــــرم
گفتم که ارزانتر از این من با تـو سودا مــی کنم
گفتا اگر از کــوی خـود روزی تـــو را گفتم برو
گفتم کـــه صد ســـال دگر امروز و فردا می کنم

 

یادتون نره

کوروش کبیر : ایرانی هرگز زانو نخواهد زد حتی اگر آسمانش کوتاتر از قامتش باشد

اگر از وسعت تنهایی من می پرسی ؟مپرس مپرس ...

اگر از وسعت تنهایی من می پرسی
به بلندای خیال
به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل
و به عمق وحشت
وحشت از آنچه حقیقت دارد
وحشت از من بی تو
وحشت از تو بی عشق
وحشت از عشق بی ما ....
شرق تنهایی من
رو به سوی افق غم دارد
غرب تنهایی من
پشت این تکرار است
اگر از وسعت تنهایی من دانستی
تو بیا
تو بیا تا که به دست احساس
پر کنیم صفحه خالی نیاز
تا که این شمع خیال
برود رو به زوال

 

قاصدکی بفرست و خبری بده تا از چنگال بی خبری رها شوم

بهار یعنی بدانیم هر زمان می‌شود از نو آغاز کرد، بهار یعنی بدانیم هر زمان می‌شود تا اوج پرواز کرد...


بهار یعنی شادی دیدار یک تغییر تکراری

بهار یعنی نگاه پر امید ما به آینده

بهار یعنی سر بر آوردن ز خاک سرد تیره

بهار یعنی نگاهی نو به آنچه می‌شود تکرار هر ساله

بهار یعنی تمرین تکرار زنده بودن

بهار یعنی سلامی ‌نو به یاران، بهار یعنی نگاهی نو به باران

بهار یعنی به جمع تیم خود امید بخشیدن

بهار یعنی به کار خود معنای نو دادن

بهار یعنی نگاهی نو به اهداف

بهار یعنی مروری نو به رفتار

بهار یعنی پیوند رفتار به گفتار

بهار یعنی تداوم در روش‌های خوب پر تکرار

بهار یعنی بدانیم هر زمان دانه ای هستیم با امید رویش

بهار یعنی بدانیم هر مکان بستری داریم برای رشد و پویش