مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

مسافر غریب من

چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟


خلوت‌ گزیده را به تماشا چه حاجت است؟ 

 چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟


جانا! به حاجتی که تو را هست با خدا 

 کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

من و تو

دل من ز غصه خون شد

غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد    دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

مادربزرگ مهربون

مرگ هر مادری سخت است

 مرگ مادر بزرگ برای نوه اش خیلی سخت است

چون صمیمیت خاصی بین مادر بزرگ و نوه هست .

مادر بزرگ عزیزم روز سه شنبه (اربعین حسینی) دارفانی را وداع گفت و برای همیشه از پیش ما رفت .

برای شادی روحش یه صلوات بفرستین

لحظه ای با من باش

لحظه ای با من باش
تا که از آن لحظه برویم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه ای با من باش
تا که از تو نفسی تازه کنم
تا از آن لحظه با تو، سفر آغاز کنم
سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال
تا به دروازه های شهر آرزوهای محال
سفری در خم و پیچ گذر ستاره ها
از میون دشت پر خاطره ترانه ها
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم
از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم
شعری هم صدای بارون رنگ سبز جنگل و آبی دریا
قصه ای به رنگ و عطر قصه های عاشقای دنیا
از یه لحظه تا همیشه، میشه از تو پر گرفت تا او ج ابرا
کوچه پس کوچه شهر و با خیالت پرسه زد تا مرز فردا
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش

غم من نخور که دوری برای من شده عادت

ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن      

                                      ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من

 ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید

                               تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی

                                میون این همه دشمن تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

                                غم من نخور که دوری برای من شده عادت

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته

                                    رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود

                             وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدی

                                   برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من

                                   به سلامت سفر خوش ای یگانه یاور من

مقصدت هر جا که باشه هرجای دنیا که باشی

                               اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود

                                   تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود

بی تو

بیا که بی تو من نشانی از شادی ندارم

گرفته سینه زنگار همه غم های دنیا

دوست داشتن

عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست؛ و آن دوست داشتن است

 

یادگاری از دوست خوبم(شیلا)

خسته هستی خنده از لبانت می تکانی . یادت بماند قیمت یک سبد مهربانی را . باید خنده ات را بخاطر

بیاوری زیر باران دلت را بشوری در دلت شاخه ی مهربانی گل بکاری