مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

ریحانه

زنی که به قول خودش تو قصه اش مرد نداشت قصه اش از این قرار بود
از زبان خودش:
با تمام غرورش چشم به در دوخته بود.منتظر بود اما افکارش در دوردستها سیر میکرد گذشته ای که خیلی هم دور نبود وای کاش هرگز نبود ای کاش میتوانست ردپای نامهربانی را از قلب شکسته اش پاک کند.همه ثانیه هاودقیقه هاو ساعتها وروزها وهفته ها وماهها وسالها تنها بود تنهای تنها
اما غصه اش تنهایی نبود از اینکه نبود دست مهربانی که هر روز هر شب نوازشگر جسم خسته اش باشد هم ناراحت نبود غصه می خورد از اینکه در قصه اش مرد نداشت روزگار بی رحمانه زخمی بر تن ظریف زنانه اش آراسته بود که با زیباترین لباسها هم پنهان نمی شد زخمی که هویدای روح خسته اش بود روزی که فرشته های لطیف آسمانی که همچون راه گم کردگان پا به زمین زیبای خدا گذاشتند و رهزن قلبی شدند شادتر از همیشه اند واین شادی ناچیزترین هدیه به وجود سراسر آرامش بخش آنهاست او از این شادی سهمی نداشت چراکه در قصه اش مردی نداشت 
از زبان من:
ریحانه خیلی زود خود را پشت میله های زندگی دید زندگی که فقط اسمش زندگی بود و هیچ چیزش شبیه زندگی نبود با وجود نوجوانی و طراوتی که داشت زود پژمرده شد و مانند  غنچه ای بود که نشکفته داشت خشک می شد  با این حال این غنچه خود زود به بار نشست و ثمره ای آن دو تا گل زیبا بودند که وارد زندگی ریحانه شدند ریحانه فکر میکرد که با آمدن آنها همه چیز تغییر می کند اما تغییر که نکرد بدتر هم شد و روزهای  آن به سختی در گذر بودند ریحانه روح لطیف و قلب مهربانی داشت که زخم خورده روزگار شده بود و قلب مهربانش را شکسته بودن و روح لطیفش را آزار داده بودند و از ریحانه چیزی نمانده بود اما همیشه به آینده امیدوار بود و مشکلات زندگی را تحمل میکرد اما این تحمل هم حدی داشت غم های ریحانه دیگر جای تاب و طاقت و تحمل نداشت و او راهی جز جدائی نداشت اکنون او تنهاست و هر آنچه ساخته بود همانند کوه کهی بود که با یک باد از بین رفت ...
این هم آدرس وبلاگش (ریحانه)

این هم یه مطلب جالب از همکار ...

دیشب پس از ده سال دفتر خاطراتم را گشودم دفتری که در هفده سالگی نوشته بودم موضوع انشایمان ای کاش......بود و من چنین نوشته بودم : ای کاش آسمان بودم ودلم به اندازه آستان چون مینایش وسعت داشت آنقدر که همه چیز در کرانه های آبیش گم می شد . ای کاش آسمان بودم تا هرگاه خسته ازخودشدم وابرهای تیره وتار،اندوه را بر دلم چیره گردانید وزمانی که دلم درآشوب بودنها و نبودنها بود انگاه با تلنگری از درد ،اشکم را بی محابا می ریختم و آن وقت برق نگاهم رنگین کمانی از امید بود که پس از سیلاب اشکم نثار دلهای سنگی آدمیان می شد . ای کاش آسمان بودم تا برای خورشید خانه ای از مهر میساختم تا در هر طلوع و غروبش به مسلخ نرود. ای کاش آسمان بودم تا دیگر نمی گذاشتم که ابرها این حباب های سفید تنها از غصهءبی کسی تیره و تار شوند ای کاش آسمان بودم تا آنقدر بر کویر ها اشک می ریختم تا شور زندگی در آنها دمیده شود ای کاش آسمان بودم تا از پرستو ها راز کوچشان را ،از کبوتر ها راز وفاداریشان را ، از عقاب راز سرافرازیشان را واز زنبور راز اتحادشان را و از پروانه راز عشق را می پرسیدم . آنگاه با ابرهای سفیدم کلمات زیبای هستی را هجی میکردم تا آدمیان الفبای انسانبت را بیاموزند و حقیقت ها را در مسلخ مصلحت ها قربان نکنند وعشق را در بازار برده فروشان به حراج نگذارند . به آنها خواهم گفت که از شمارش اعداد دست بردارید . بدانید که میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ای هست . بدانید که سکوت ها فریادند وفریادها حرف های نگفته اند. من از گفتن می مانم اما زبان گجشک ها زبان زندگی است . مطمئنم ...... 
این هم آدرس وبلاگش(دلتنگی های حنا)

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی

باران ببار که دلم هوایت را کرده

دلم برای باران تنگ شده است

دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است

دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران

بارانی که به من آموخت رسم زندگی را

دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان

برای ابرهای سیاه سرگردان

برای زمستان ...

در آن روزها بارانی بود

برای قدم زدن در زیر آن و

خالی کردن دلهای پر از غم

مدتی ست که دیگر نه بارانی ست و نه ابری

این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است

نمی داند که درد دلش را به که بگوید

پس ای باران ببار تا درد دلم را به تو بگویم

بگذار من نیز مانند تو و به همراه تو ببارم

ببارم تا خالی شوم از غصه ها

واز دلتنگی ها رها شوم

اگر بغض گلویم را گرفته

تنها یک آرزو برای خالی شدن خود دارم

آرزوی غروب و باران را دارم

کاش غروبی بیاید همراه با باران برای خالی شدنم

و ای کاش و کاش و کاش ...

باران ببار که دلم هوایت را کرده

از محل کارم و همکارهای مهربونم براتون می نویسم

توی محیط کار ما مهربانی و صداقت حرف اولو می زنه دوتا همکارم کنار دست من هستند که با  هم راحت داریم کار می کنیم.
اگه محیط کار  آروم وپر از حس همکاری باشه آدم موقعه کار احساس خستگی نمیکنه.
ما سه نفر داریم با هم و در کنار هم حتی با یه سیستم کار می کنیم و هر صبح با لبخند به پیشواز هم می رویم.
هر صبح با نشاط شروع به کار میکنیم و در حین کار با همکاری کارامونو پیش می بریم
واقعا توی محیط کار من یکی که اصلا خسته نمی شم .


به امید روزهای بهتر و شیرین تر و با توضیحات بیشتر از محل کارم

من باید چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

امروز با یه سوال اومدم

من یکی را دوست دارم اما نمی تونم بهش بگم به نظر شما باید چکار کنم؟؟؟

 

شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم

لحظه ها و خاطره ها

حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم حیف غصه هایی که خوردم چون ازت خبر نداشتم بعضیها وارد زندگی ما میشوندو خیلی سریع می روند. بعضیها برای مدتی میمانند و روی قلب ما رد پا می گزارند و ما دیگرهیچ گاه همان که بودیم نیستیم تو مرا مثل خاطره ای فراموش کردی و من تو را مثل خاطره ای به یاد سپردم آخه: این رسم توست که خاطره ها رو فراموش کنی ولی من عادت کردم به اونا دل ببندم و باهاشون زندگی کنم .

خواهرزاده مهندس موسوی کشته شد

سایت کلمه، نزدیک به موسوی نوشت:ظهر امروز سیدعلی حبیبی موسوی خامنه خواهرزاده مهندس میرحسین موسوی در حوادث تلخ عاشورای حسینی در تهران کشته شد.

به گزارش کلمه خواهرزاده ۳۵ ساله مهندس موسوی ظهر امروز در نزدیکی خیابان آزادی از ناحیه کتف هدف گلوله قرار گرفت و بعد از انتقال به بیمارستان ابن سینا واقع در فلکه دوم صادقیه جان باخت.هم اکنون مهندس میرحسین موسوی، والدین این مرحوم و جمعی از شخصیت های سیاسی در این بیمارستان حاضر هستند.

خانواده شهید بهشتی هم در پیامی درگذشت خواهرزاده مهندس میرحسین موسوی در مراسم ظهر عاشورا را تسلیت گفتند.
 

مهم نیست که او مال تو باشد ، مهم این است که فقط باشد

می دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد ، مهم نیست که او مال تو باشد ، مهم این است که فقط باشد :زندگی کند ، لذت ببرد