با همهء وجود و با همهء عشــــــــق ، دوستت دارم
با من چه کردی که این گونه در اضطراب با تــــــو بودن پلک بر هم می زنم ... ؟
یادت هست روزی را که قرار گذاشتیم دچارت نشوم ؟
چه شد نمی دانم ...
جسارت دستان من بود یا مهربانی دستان تــــــو ...
نمی دانم ! هر چه هست دوستش دارم ...
تقصیر من نبود که که قرار را گذاشتم بر « بیقراری » ...
شاید تقصیر « چشمهای تــــــو » بود که دلم را به لرزه در آورد یا شاید هم تقصیر گونه های مهربانت با همان لبخند همیشگی !
تقصیر هر کدام باشد محکوم نیستند
فقط و فقط بیشتر دوستشان دارم !
هیچکس از جنس ما نبود ، اینچنین که هستم !
نمی گویم صمیمی، نمی گویم پاک ، نمی گویم خوب ...
ولی به خدا قسم ، قسم به نان و نمک، به چشمهای قشنگِ تو ...
اندازهء هر چه دل ِ تنهایی ات بخواهد