مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

مرا به نام می خوانی و صدایت نوازشم می کند

گاهی کنارم می نشینی

آرام آرام برایت می گویم و خود را لا به لای کلمات باز می یابم

مرا به نام می خوانی و صدایت نوازشم می کند

آرام می گیرم

دست دراز می کنم تا زندگی را چنگ بزنم

فاصله اما زیاد است و زندگی

از دستانم سُر می خورد

باز خالی می مانم و تو

تنها نگاهم می کنی.

قطره قطره می چکم و

در هزارتوی تَرک های بی رحم زمین

گم می شوم

وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه

از عذاب رفتن تو می سوزم تو اوج غربت
واسه ی بودن با تو ندارم یه لحظه فرصت
اینجا اشکه تو چشام به کسی نشون ندادم
اگه بشکنه غرورم خم به ابروم نمیارم
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم
کاشکی بودی و می دیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگاره از تو
خاطراتت تنها باقیمونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم

 

وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟

وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟

 روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود

عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند

 و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد

 

کاش دیدنت رویا نبود

کاش دیدنت رویا نبود

                 گفته بودی
                     می مانم

                        ولی رفتی

                            و گفتی که اینجا

                                           جا نبود

                                            من دعا کردم

                                                     برای بازگشت

                                                             ،دستهای تو ولی بالا نبود

با همین دستای سردم هنوز از تو می نویسم

می کشم عکس چشاتو                    توی دفتر خیالم

واسه گریه تورو می خوام                     ای بهونه زلالم

وقتی تو پیشم نباشی                  مثل یه زندونه دنیا

مثل التماس یک مرد                      توی یک جزیره تنها

مث وحشت یه کابوس                تو شبای سردو تاریک

یا به دریا نرسیدن                      واسه ی یه رود باریک

حالا که بلور اشکام                  روی گونه هام نشسته

حالا که بغض ترانه                      تو گلوی من شکسته

می خونم لحظه به لحظه             توروبا صدای خسته م

می خونم تا توبدونی               دل به چشمای تو بستم

تو شبای بی ستاره م              می درخشه روی ماهت

خورشید عشقو می بینم                پشت شیشه نگاهت

گرمی سبز نوازش                  روی گونه های خیسم

با همین دستای سردم               هنوز از تو می نویسم

اما موندنت محاله می دونم

زندگی پر از سواله می دونم

 رسیدن به تو خیاله می دونم

 تو میگی یه روزی مال من میشی

 اما موندنت محاله می دونم

 تو میگی شبا دعامون می کنی

 چشمه ی چشات زلاله می دونم

 توی آسمون سرنوشت ما

 ماه کاملم هلاله می دونم

 تو میگی پرنده شیم بریم هوا

پرواز آدما مشکله می دونم

فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم

 با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت

 

 

دلم برای گریه هات برای نگاهت

دلم برای گریه هات  برای نگاهت

برای چشمان سیاهت ، لبخند زیبات تنگ شده

فرهنگی که به تاراج می رود.

چند روز پیش مسافرتی به شیراز داشتم از قائمیه تا شیراز موسیقی را که احساس  میکردم در شأن و منزلت قشقایی نیست به اجبار گوش میدادم و فهمیدم که چقدر از اصل و اصالت خود دور شده ایم و بیراهه میرویم .تصمیم گرفتم در مورد این مشکل مطالبی را بنویسم چون من هم قشقایی هستم و وظیفه دارم از فرهنگ ایلمان محافظت کنم شاید این وظیفه من نباشد بلکه وظیفه تک تک افراد ایل باشد. ابتدا از بزرگان ایل رخصت می خواهم و مطلب خود را شروع میکنم.

دیگر صدای ویلن ، سنتور ، تار و سه تار کمتر به گوش می رسد دیگر صدای ساز و دهل کمتر شنیده می شود دیگر آهنگهای سنگین و غمگین قشقایی شنیده نمی شود دیگر آوازهای اصیل و دلنشین مردان و زنان ایل به گوش نمی رسد .چرا دیگر سراغ طهمورث کشکولی و فرود و فرهاد گرگین پور را نمی گیریم چرا از بهزادپور و طیبی دیگر سخنی بر زبان نمی آوریم . ترکهای قشقایی در طول تاریخ همواره نشان داده اند که همیشه برتر و بالاتر از بقیه بوده اند .چرا به آهنگهای بیگانه روی آورده اید؟ چه کسانی باعث شده اند که موسیقی اصیل قشقایی جای خود را به موسیقی بی محتوا و پوچ بیگانه بدهد؟

بنده با تکنولوژی و پیشرفت جامعه مخالف نیستم بنده با ترقی و پیشرفت موسیقی ایلمان مخالف نیستم  بنده مخالف آنهایی هستم که مخالف و مغایر آرمانهای اصیل ایلمان هستند زیرا ما می توانیم با استفاده از تکنولوژی و آلات موسیقی پیشرفته، نت ها و آهنگهای بسیار زیبای قشقایی را اجرا نموده و به تمام جهانیان نشان بدهیم .

باید تکنولوژی در اختیار ما باشد تا بتوانیم هر آنچه که در شأن ایلمان است با استفاده از تکنولوژی آن را ایجاد نماییم نه آنکه ما اسیر تکنولوژی شویم و هر چیزی که تکنولوژی و بیگانگان خواست ما آن را بپذیریم .

ما می توانیم تأثیر مثبت تکنولوژی را در آهنگهای زیبایی که توسط عیسی جهانپور اجرا می شود ببینیم که چگونه این استاد توانا آهنگهای اصیل قشقایی را با آلات موسیقی جدید(ارگ) به زیبایی اجرا می کند.

چرا خواننده ها و نوازنده های جوان ایلمان بدون توجه به جایگاه موسیقی ایل قشقایی هر شعر و هر کلامی را به هر سبکی بر زبان می رانند تا به شهرت برسند.

من شدیداً به آنهایی که موسیقی اصیل قشقایی را تضعیف می کنند هشدار می دهم چرا شعرهای زیبا و قدیمی را با هر سبک بیگانه ای بر زبان می آورید شما حق ندارید شوکت و عظمت ایلمان را بر باد دهید شما حق ندارید به اسم قشقائی هر چیزی را بر زبان برانید این جایگاه سزاوار ایلمان نیست این اشعار و آهنگها برازنده ایلمان نیست با کمی دقت و تفکر متوجه می شوید که بنده حقیر دلسوز این ایل هستم درد کشیده و رنج دیده این ایل هستم با غمها و شادیهای این ایل زندگی کرده و بزرگ شده ام، درختان همیشه استوار کوه سیاه شاهد درد ها و غمهای بیشمار من بوده اند حتی پرنده هاو بلبل های آواز خوان ایلمان نیز در غم و شادیهای ما شریک بوده اند و همیشه آوائی را خوانده اند که در شان ومنزلت ایلمان بوده است.پس بیائید فقط به خاطر عزیزانمان و آنهائی که اکنون در کنار ما نیستند دل هیچ کسی را نشکنیم و از جدائی و تفرقه بپرهیزیم و همیشه پشتیبان و نگهبان اصالتهای اصیل ایلمان باشیم تا هیچ قدرتی نتواند به راحتی آن را از ما یگیرد اگر اصالتمان را از دست دهیم اگر قشقائی بودنمان را نتوانیم ثابت کنیم در برابر هر مرد و نامردی نمی توانیم مقاومت کنیم .

هنوز مردان و زنان بزرگی در میان ایلمان زندگی می کنند بیائید زودتر به دیدار شان برویم و از آنها درسهای شیرین و اصیل ایلمان را یاد بگیریم .

 25 اردیبهشت 1386

آدرس سایت اینترنتی:www.mosafer.not.ir

 

آدمک

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند صبحِ فردا به شبت نیست که نیست تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنیـاست، بخند