مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

امشب فقط برای تو دعا خواهم کرد.

سلام مهربانم

نمی دانم الان کجایی و در چه فکر هستی اما من همیشه در کلبه تاریک خویش برای تو دعا می کنم و از خداوند مهربان می خواهم که تو هر صبح را با نشاط شروع کنی و در زندگی روزمره خود همیشه موفق و موئید باشی .

می دانم که امشب (19 رمضان)  هر کس به در خانه او برود دست خالی بر نمی گردد من هم فقط به خاطر تو به خاطر روح پاک و معصوم تو امشب مهمان او هستم به خاطر تو امشب در خانه ای را زده ام که هیچکس ناامید از آن خانه برنگشته با یک دنیا امید و آرزوی قشنگ به مهمانی او رفته ام .

امشب می خواهم  از تو برای او بگوییم از مهربانیهایت از صداقتت از پاکیت از معصومیتت و از آنچه خوبی که از تو دیده ام .

امشب می خواهم تمامی  اشکهایم را   نثار تو کنم. امشب می خواهم فقط از تو از خود خودت برای او بگویم و مطمئن هستم که هیچ نیازمندی را تنها رها نخواهد کرد

امشب یکی از بهترین شبهای زندگیم خواهد بود شبی که تا صبح به انتظار او خواهم نشت ، خواهم نشست تا زمانی که خود او بیاید و با او امشب درد و دل خواهم کرد و از تو برای او خواهم گفت .

   امشب تا سحر فقط برای تو دعا خواهم کرد فقط برای تو برای اینکه تو بهترین هستی تو برترین هستی و تو همیشگی و ابدی خواهی بود .

می دانی که دردهای زیادی دارم می دانی که غصه هایم اندازه یک عالم است می دانی که دلم چقدر تنگ است اما من امشب را فقط برای تو بیدارم و امشب را فقط برای تو دعا خواهم کرد چون من از طریق تو به خود باوری رسیدم و از طریق تو من خودم را خوب شناختم  تو آن مرواریدی هستی که من یک عمر به خاطر آن سرگردان و آواره بودم تو تنها کسی هستی که هیچ وقت تنهام نخواهی گذاشت .

Unknown

 

اما تونیز مثل همه، مثل تمام آدمهایی بودی که تا الان دیده بودم  اما بدان که تو زیباترین بهار من خواهی بود و  تو نیز بی من نخواهی مرد و این من هستم که یک عمر باید چشم انتظار بمانم .

تو تنها کسی بودی که مرا به جان عزیزم قسم دادی و من تنها کسی بودم که به خاطر تو غرورم را شکستم خودم را کوچکترین کردم تا به تو برسم .به روح پاک عزیزم قسم هرگز فراموشت نخواهم کرد .

 

 

 

خسته ام از همه آدمها متنفرم از همه آدمها بیزارم از همه آنها

امشب یکی از طوفانی ترین شبهای زندگی من است از همه بریده ام ، دوست ، آشنا ،فامیل حتی عزیزترین کسانم و حتی آنهایی که یک عمر در کنار آنها زندگی کرده ام . خوب می دانستم که همیشه حرفهایی هست که گفتن آنها خیالم را راحتتر خواهد کرد ولی مصلحت چنین بود تا امشب آنها را نگویم و با غم و درد و اندوه آنها زندگی را ادامه بدهم . خوب می فهمیدم که افرادی از نزدیکان من هستند که چشم دیدن پیشرفت و خوشبختی مرا ندارند و همه فکرشان شده شکست دادن و شکست خوردن من .

اما من امشب همه را گفتم هر چیز که باید گفته می شد هر چیز که تا امشب در دلم بود همه را گفتم و از همه گله کردم و با همه اتمام حجت کردم و حرفهایی که نسبت به من زده بودند همه را گفتم  و دیگر پدر و مادر ، خواهر و برادر ، عمه و عمو وفرزندان آنها برایم مهم نیست . مهم این است که من در مقابل آنها شکست نخوردم . اگر امشب از همه آنها بریده ام و تنهای تنها به راه خود ادامه می دهم . خوشحالم از اینکه هیچ قدرتی نتوانست باعث شکست من شود زیرا همه دست به دست هم داده  بودند تا شکست یک انسان تنها  را ببینند ، غافل از اینکه این انسان همانند کوه مقاوم و همانند دریا خروشان است . آری اکنون  من از همه بریده ام از همه متنفرم و از همه بیزارم و تمام ارتباطات را با آنانی که قصد شوم داشته اند قطع نموده ام و قدم در راه سخت تری گذاشته ام اما با خیالی آسوده تر . چون دیگر قدرت این را پیدا کرده ام که دوست و دشمنان خود را بشناسم و مهمتر از آن ،قدرت این را پیدا کرده ام که در مقابل آنها تمام حرفهایم را بگویم و از هیچ قدرتی ترس و  هراس نداشته باشم .

خسته ام از همه آدمها متنفرم از همه آدمها بیزارم از همه آنها

این هم دل طوفانی من و...

من همیشه به یادت هستم و هرگز فراموشت نخواهم کرد

اگر می دانستم که در آن یکشنبه معطر برای آخرین بار در هوای بارانی چشمهایم قدم می زنی . اگر می دانستم که دیگر تو را نخواهم دید کمی آهسته تر به بدرقه ات می آمدم  باور کن نمی دانستم که این آخرین دیدار است و گرنه از عقربه های ساعت خواهش می کردم از حرکت با یستند تا من قسمتی از لبخند شیوایت را به یادگار بردارم .

افسوس ،  دوسال است که هر صبح پنجره ها را به شوق دیدن  نسیم  باز می کنم می گویم شاید امروز از کنار تو عبور کرده باشد و عطر تو را به من رساند .

هر وقت تنهائی مسافری را دید ی؛ غروب انسان پاکی را فهمیدی... 

به یادش گریه کن ...

اشکی که برای تنهایی مسافری یا تبسم نگاهی یا لبخند گلی یا غروب انسان پاکی می ریزی ...؛  ...جاودانه خواهد بود

بیائید به حرمت قلب های پاک گل های یاس و مریم ؛  به حرمت آهوان بی گناه؛

همیشه از آزار دادن و شکستن قلب های خسته ی دیگران پرهیز کنیم ؛ به احترام انسان بودن همیشه طبیعت را با همه موجوداتش دوست بداریم.حتی اگر یکی از این موجودات؛ پلنگ وحشی ای باشد که هر روز قلب کوچک آهویی را از سینه جدا نموده و جسم بی روح آن را با روح های پاک آهوان گذشته پیوند دهد.باید بدانیم که دو خصوصیت در دل طبیعت نهفته است که یکی بر وفق مراد انسان و دیگری بر خلاف  خواسته انسان می باشد.کسی را می بینی که با آتش بازی می کند و کسی را می بینی که در آتش می سوزد...اما نمی دانی که آتش بازی جرات می خواهد و در آتش سوختن دل می خواهد؛ دل...کوه ؛ پناهگاه خوبیست برای انسان و پرتگاه بلندیست برای پرواز روح انسان از سینه ی او...آب روزی ما را از تشنگی نجات می دهد و یک روز زندگی ما را با خود می برد...و امان از روزی که حتی آب هم تو را بشکند...وای بر روزی که پناهگاهی جز کوه نداشته باشی و در آتش بسوزی و کسی نباشد تا آبی بر آتش درونت بریزد و دردهای زخمی  وکهنه ات را التیامی  بخشد.امان از روزی که غربت با تمام وجود خودش را به آدمی هدیه کند و رخنه کند در جان؛ روح ، هستی و حتی امید روزگارانت...وای بر شکسته بالی که بخواهد پر پروازی باشد برای ناامیدی گریزان از کوچه های خیس و شرجی.وای بر دستان سردی که روزگار گرمائی برای آن  نگذاشته و چشمان مهربانی که با تلنگری می شکنند تا غربت فرو خورده شان را با بغض سنگین سکوت هم آغوش کنند...وای بر آدمی که می فهمد و می فهمد...؛

تا انعکاس احساس پرواز می کندو تا تلنگر اقاقی، امید در جان و دلش رخنه می کند؛ تا بهار می ماند و با پاییز نفس می کشد و شب و روزهایش زمستانی اند، بی انتها...آری همه چیز خوب است اما بد هم هست ؛ خوبها که بد اند وبدها که بدتر.اما ای کاش همیشه فرصت این را داشتیم که همدیگر را درک کنیم و هر روز که می گذرد به زندگی با نگاهی تازه نظر بیندازیم.

خوبها را بفهمیم و بدها را به دست فراموشی بسپاریم؛ به امید اینکه آهوی وحشی؛ وحشت وحشی رخنه کرده در جانش را به باد دهد، تا لب چشمه برود و هرگز تشنه بر نگردد...

 ...و اشکی را که جاودانه مانده برایش؛ ماندگار کند

  ماندگاری ای که خیال خواب پروانه هم به آن نرسد....

مسافر تورا خدا غصه نخور

مسافر

تو را  خدا غصه نخور

سفر داره تموم میشه

بهاری که تو می خواستی

خدا داره هدیه میده

مسافر

بهار که سفر نمی کنه

عشق که نمی میره

فرشته که خسته نمیشه

مسافر

دل بهار تنگ میشه

چشم به را می مونه

اماهیچ وقت خسته نمیشه

مسافر

هدیة که خدا به آدم میده

باید اونو تو قلبش جا بده

فقط توی قلبش ،

که هرگز از یادش نره

مسافر

هیچ وقت از زندگی خسته نشی

لبات هیچ وقت خشک نشه

اگه دنیا را هم بهت بدن

بهار هیچ وقت از یادت نره

مسافر

امیدوارم که چشمه هایت همیشه جوشان باشه

لبات همیشه خندان باشه

 دستانت پر قدرت اما مهربان باشه

رود زندگیت همیشه خروشان باشه

مسافر

هیچ وقت خورشید زندگیت غروب نکنه

دلت هیچ وقت نگیره

اشکات هیچ وقت جاری نشه

و هیچ وقت تنها نمونی...

شاید که بی تو با تو باشم.

اما شکستم من تو را در خود

تا باورت آید که من رفتم نه بی تو

شاید که بی تو با تو باشم

اما نه با تو بی تو بودن را

از آینه هرگز نترسیدم

تا چهره ات اشکم بپوشاند

دیری است جا مانده ام در وادی انکار

تا شانه هایت باورم را کور خوانند

از تو به جای تو گله مندم

تا راز رفتن را

در این سفر ،بی همسفر خوانی

اما؛ نه انگاری که تو خوابی ،

چیزی جز آنچه می خواهی نمی بینی

اما دریغ از من که میبینم

هر چه تو میخواهی

هر چه محالات است

هر چه جدا از من؛

با تو حقیقت داشت

تو باورت را خوب خشکاندی

من؛

    باورم

            اندیشه ام خالی ست

من از توهم می گریزم؛

                                           لیک ؛

ماندن برایم حکم پریشانی ست

من می روم بی تو

تا تو رسی در خود

  شاید که با رفتن ؛                                                     

                عشق تو با من مرد

7 مهر 1384 تولد وبلاگ مسافر

یکسال گذشت

یکسال که لحظه های تلخ و شیرین داشت یکسال که شاهد گریه ها و خنده

های مردم بودم یکسال که  پای صحبت پدران و مادران درد کشیده و زخم خورده نشستم یکسال که از عدالت نوشتم یکسال که از خودم و از دیگران نوشتم یکسال که با غم و اندوه و شادی مردم زندگی کردم یکسال که آموختم آنچه مانع راهم هست چیزی نیست و آموختم که در برابر مشکلات  مانند کوه مقاوم و همانند دریا خروشان باشم آموختم که مردم را دوست بدارم  در شادی ها و غم هایشان خود را شریک بدانم .یکسال پر از  عشق و امید یکسال پر از  نیاز یکسال پر از اندوه و غم یکسال پراز  ناهمواری.یکسال پر تلاطم یکسال که لحظه های دلگیر و لحظه های شاد داشت . یکسال که تمام آروز و آمال خویش را در آن جستجو کردم و یافتم که زندگی چقدر شیرین است .

یکسال که تمام فصلهایش بهار بود یکسال که خورشید همیشه تابید و هرگز غروب نکرد یکسال که گلهایش همیشه شاداب بودند..

یکسال که تمام صبحهایش و تمام لحظه هایش بوی نسیم بهاری داشت . یکسال که یافتم آنچه را که یک عمر  در جستجوی آن بودم . من در این یکسال به جایی رسیدم که هیچ مسافری تاکنون به آن نرسیده بود .و یافتم آن بهاری را که هیچ کس نیافته بود.

دعا یادتون نره .

آموزش طراحی وب سایت

سلام کاربر گرامی

وبلاگ مسافر خدمات زیر را ارائه می دهد :

آموزش  طراحی وب سایت با تمام امکانات دلخواه برای شما

1-    تهیه کد انواع قالب وبلاگ بلاگفا با عکس و طرح های دلخواه شما

2-     تهیه کد انواع قالب های پخش فایلهای صوتی

3-     تهیه و آپلود آهنگ درخواستی شما

4-    تهیه و آپلود تصویر درخواستی شما

5-    طراحی و تنظیم قالب وبلاگ شما

6-    آموزش ایجاد وبلاگ در سایت بلاگفا به صورت حرفه ای

7-    تهیه انواع کد های جاوا

8-    آموزش استفاده از انواع کدهای جاوا 

 جهت  استفاده از آموزشهای گفته شده به وبلاگ مسافر مراجعه نموده و در قسمت نظرات درخواست خود را وارد نمایید تا در اسرع وقت به درخواست شما پاسخ دهم .

لطفا آدرس ایمیل و وبلاگ خود را قید نموده تا با شما در تماس  باشیم .

مدیریت وبلاگ مسافر  منتظر حضور شماست