مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۸۵ ثبت شده است

تو زیباترین بهار منی.

Unknown

Unknown

امشب فقط برای تو گریه می کنم.

اینبار با قلبی عاشق، عاشق تو .... گونه هایم تر می شوند . مثل گونه های تو ....توئی که در غربت برایم گر یستی و منی که هرگز نتوانستم به تو بگویم که بی نهایت .... بی نهایت.... دوستت می دارم ..... منی که هر لحظه را با یاد تو آغاز می کنم.... شوق رسیدن زمزمه ی شکست فاصله ها.... خرد شدن ناتوانی ها،دیوانه کردن تقدیر، تقدیر من و تو .....

صدایی می آید اکنون .... سکوتی دلگیر..... پسرکی دلتنگ..... این اشک ها هستند که دامان مرا غرق در نیاز کرده اند ...... نیاز به تو ..... در باز می شود ..... دخترکی از جنس نور..... نگاهی می اندازد ..... چشمانم خیره به در مانده ..... و درمانده از عظمت چشمان تو ..... نگاه آسمانیت .... هنوز  دعا می خوانم ..... کنارم می نشینی ..... سجاده ای آورده ای..... باز می کنم،عطر رازقی می دهد.... دست به صورتم می کشی. اشک هایم را با دستان مهربانت پاک می کنی.... دوباره سکوت.....آرام..... آرام..... نامت را لرزان صدا می زنم....و تو به من می گویی ..... که اکنون باید به یاد عزیزت،  فاتحه بخوانیم  تا از ما راضی و خشنود شود این بار اشکهای تو جاری می شود....... و من ................ اشکهایت را با دستانم پاک می کنم.................می دانم که او هم از ما راضی شده  و تو هرگز .................... فراموشش نخواهی کرد.

فدای اون نگاه تو.

 اگه دورم

نگاهتو نمی بینم

من همیشه کنارتم

لحظه هام با تو سر میشه

غم دنیا را تو چشمات می بینم

از چه دلگیری

میدونم

قصة غصه هاتو فقط من شنیدم

راز عشقت را فقط من میدونم

هیچ وقت خسته نشی

من همش دارم با تو

فقط با تو می خندم

 من اشکاتو چشیدم

ناز نگاهتو دیدم

 تبسم نگاه تو

نمی دونم چرا از یادم نمیره

آخه تو خیلی مهربونی

تبسم یک  معشوق مهربون

هیچ وقت فراموش نمیشه

یه قولی بهم میدی

تا آخر دنیا باهام باشیم

 منم از خدا  می خوام

دنیا به آخر نرسه

تو اشک پاکتو نثار

قلب زخمی من کردی

تو از خودت گذشتی

بهار مهربون من 

فدای اون نگاه تو

فدای اون نگاه تو

 

تو خیلی خوبی.

تو مانند یک حوض آب می مونی و خوبیهات مانند رنگی

 

بسیار پر رنگ است که در این حوض ریختند و دیگه هر

 

رنگی که به این حوض ریخته بشه اثری برروی رنگ

 

خوبیهات نداره و بلکه رنگ خوبیهای تو را پر رنگتر هم

 

میکنه. پس تو خیلی خوبی و امیدوارم که رنگ

 

خوبی هات هرگز کم رنگ نشه.