مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۸۵ ثبت شده است

Unknown

وقتی جیبها خالی تر باشه قلبها صاف تر میشه.

آخرین یادگاری مسافر

سفر داره تموم میشه اما روزها سخت تر از هر روز و شبها سیاه تر از هر شب می شوند

هدیه خدا

روزها می گذرد و شبها نیز از بی روزها می آیند و می روند.

اوقات بی فرجام.

بدون تغییر.

 و هر زمان با این احساس نرم و لطیف قلقلک می شوی که شاید روزی از میان هزاران روز

و لحظه ای بین هزاران دم کسی می آید.

همانی که منتظرش هستی که بیاید وجرقه ای باشد روی نیزارهای قلبتکه تو را خودت را با خودت آشنا کنددستی باشد از بین هزاران دست که بلندت کند و بگوید نگاه کن.

ببین این تو هستی.

روزی مثل همه روزهای دیگر خدا کسی را سر راه تو قرار میدهدو تو نمیدانی که این نقطه موهوم یک آغاز استو دستی تو را به جلو میبرد ونیروی شگفت جذبت می کند

و آنوقت است که فکر می کنی حتی کوههارا حرکت میدهیو دریا ها را می شکافی

در عین حال بیش از هر زمان دیگری فکر میکنی که یک جزییوذ ره ای بیش نیستی

در برابر عظمت عشق احساس ناچیزی می کنی  هم همه کسی و هم هیچ کس

عشق من مرا بخش به خاطر اینکه دستانت را دوست داشتم و می خواستم فقط از آن من باشند

          مرا ببخش به خاطر اینکه چشمانت را دوست داشتم و می خاستم فقط به من نگاه کنند

           مرا ببخش به خاطر اینکه قلبت را دوست داشتم و می خواستم فقط به خاطر من بتبد

          مرا ببخش به خاطرهمه رنجها یی که کشیدم و به خاطر همه اشکهایی که ریختم

عشق من ترا می بخشم به خاطر خدا به خاطر همه تلاشهایی که خدا برای دیدن من وتو کرد

                             به خاطر آفتاب که ان روز سر زد به خاطر زمین اب باد خاک

                             به خاطر توکه راه حرف زدن با قلبم را می دانی.به خاطر چشمان غمگینت

                             به خاطر بهنام عزیزم که ندیدمش و اشک را به چشمانم هدیه کرد

                           وبه خاطرخودم به خاطر معصومیت روحم به خاطر قلب دست نخورده ام                

سلام

یادت هست که ماجرایی رو برام تعریف کردی که دو نفر تورو جایی برده بودنندو.......

انروز تو مقاومت کردی و با حرفات دست کم شاید حتی برای یک لحظه دونفررو به فکر واداشتی

تو از چیزی که بهای ناچیزی داشت گذ شتی و در عوض

خدا چیزی به تو داد که هیچ قیمتی برای اون متصور نیست

یعنی اونقدر قیمتش زیاده که هیچ مردی قدرت خریدش رو نداره

حتی اگه اندازه همه کهکشونها زر و سکه بریزن بازم نمیتونن

بهای اون چیزی با ارزش تر از این حرفاست. یه دل صاف مثل آیینه

اونهم نه آیینه مقعر یا محد ب. یه آیینه صاف وتخت

هر چه صیقلی تر و برجلا تر باشه قلب و روح من بیشترمال اون میشه

حالا فهمیدی چرا من هدیه خدا به تو هستم

                                                                            

                                                        قربانت

 

امشب فقط برای تو دعا خواهم کرد.

سلام مهربانم

نمی دانم الان کجایی و در چه فکر هستی اما من همیشه در کلبه تاریک خویش برای تو دعا می کنم و از خداوند مهربان می خواهم که تو هر صبح را با نشاط شروع کنی و در زندگی روزمره خود همیشه موفق و موئید باشی .

می دانم که امشب (19 رمضان)  هر کس به در خانه او برود دست خالی بر نمی گردد من هم فقط به خاطر تو به خاطر روح پاک و معصوم تو امشب مهمان او هستم به خاطر تو امشب در خانه ای را زده ام که هیچکس ناامید از آن خانه برنگشته با یک دنیا امید و آرزوی قشنگ به مهمانی او رفته ام .

امشب می خواهم  از تو برای او بگوییم از مهربانیهایت از صداقتت از پاکیت از معصومیتت و از آنچه خوبی که از تو دیده ام .

امشب می خواهم تمامی  اشکهایم را   نثار تو کنم. امشب می خواهم فقط از تو از خود خودت برای او بگویم و مطمئن هستم که هیچ نیازمندی را تنها رها نخواهد کرد

امشب یکی از بهترین شبهای زندگیم خواهد بود شبی که تا صبح به انتظار او خواهم نشت ، خواهم نشست تا زمانی که خود او بیاید و با او امشب درد و دل خواهم کرد و از تو برای او خواهم گفت .

   امشب تا سحر فقط برای تو دعا خواهم کرد فقط برای تو برای اینکه تو بهترین هستی تو برترین هستی و تو همیشگی و ابدی خواهی بود .

می دانی که دردهای زیادی دارم می دانی که غصه هایم اندازه یک عالم است می دانی که دلم چقدر تنگ است اما من امشب را فقط برای تو بیدارم و امشب را فقط برای تو دعا خواهم کرد چون من از طریق تو به خود باوری رسیدم و از طریق تو من خودم را خوب شناختم  تو آن مرواریدی هستی که من یک عمر به خاطر آن سرگردان و آواره بودم تو تنها کسی هستی که هیچ وقت تنهام نخواهی گذاشت .

Unknown

 

اما تونیز مثل همه، مثل تمام آدمهایی بودی که تا الان دیده بودم  اما بدان که تو زیباترین بهار من خواهی بود و  تو نیز بی من نخواهی مرد و این من هستم که یک عمر باید چشم انتظار بمانم .

تو تنها کسی بودی که مرا به جان عزیزم قسم دادی و من تنها کسی بودم که به خاطر تو غرورم را شکستم خودم را کوچکترین کردم تا به تو برسم .به روح پاک عزیزم قسم هرگز فراموشت نخواهم کرد .

 

 

 

خسته ام از همه آدمها متنفرم از همه آدمها بیزارم از همه آنها

امشب یکی از طوفانی ترین شبهای زندگی من است از همه بریده ام ، دوست ، آشنا ،فامیل حتی عزیزترین کسانم و حتی آنهایی که یک عمر در کنار آنها زندگی کرده ام . خوب می دانستم که همیشه حرفهایی هست که گفتن آنها خیالم را راحتتر خواهد کرد ولی مصلحت چنین بود تا امشب آنها را نگویم و با غم و درد و اندوه آنها زندگی را ادامه بدهم . خوب می فهمیدم که افرادی از نزدیکان من هستند که چشم دیدن پیشرفت و خوشبختی مرا ندارند و همه فکرشان شده شکست دادن و شکست خوردن من .

اما من امشب همه را گفتم هر چیز که باید گفته می شد هر چیز که تا امشب در دلم بود همه را گفتم و از همه گله کردم و با همه اتمام حجت کردم و حرفهایی که نسبت به من زده بودند همه را گفتم  و دیگر پدر و مادر ، خواهر و برادر ، عمه و عمو وفرزندان آنها برایم مهم نیست . مهم این است که من در مقابل آنها شکست نخوردم . اگر امشب از همه آنها بریده ام و تنهای تنها به راه خود ادامه می دهم . خوشحالم از اینکه هیچ قدرتی نتوانست باعث شکست من شود زیرا همه دست به دست هم داده  بودند تا شکست یک انسان تنها  را ببینند ، غافل از اینکه این انسان همانند کوه مقاوم و همانند دریا خروشان است . آری اکنون  من از همه بریده ام از همه متنفرم و از همه بیزارم و تمام ارتباطات را با آنانی که قصد شوم داشته اند قطع نموده ام و قدم در راه سخت تری گذاشته ام اما با خیالی آسوده تر . چون دیگر قدرت این را پیدا کرده ام که دوست و دشمنان خود را بشناسم و مهمتر از آن ،قدرت این را پیدا کرده ام که در مقابل آنها تمام حرفهایم را بگویم و از هیچ قدرتی ترس و  هراس نداشته باشم .

خسته ام از همه آدمها متنفرم از همه آدمها بیزارم از همه آنها

این هم دل طوفانی من و...

من همیشه به یادت هستم و هرگز فراموشت نخواهم کرد

اگر می دانستم که در آن یکشنبه معطر برای آخرین بار در هوای بارانی چشمهایم قدم می زنی . اگر می دانستم که دیگر تو را نخواهم دید کمی آهسته تر به بدرقه ات می آمدم  باور کن نمی دانستم که این آخرین دیدار است و گرنه از عقربه های ساعت خواهش می کردم از حرکت با یستند تا من قسمتی از لبخند شیوایت را به یادگار بردارم .

افسوس ،  دوسال است که هر صبح پنجره ها را به شوق دیدن  نسیم  باز می کنم می گویم شاید امروز از کنار تو عبور کرده باشد و عطر تو را به من رساند .

هر وقت تنهائی مسافری را دید ی؛ غروب انسان پاکی را فهمیدی... 

به یادش گریه کن ...

اشکی که برای تنهایی مسافری یا تبسم نگاهی یا لبخند گلی یا غروب انسان پاکی می ریزی ...؛  ...جاودانه خواهد بود

بیائید به حرمت قلب های پاک گل های یاس و مریم ؛  به حرمت آهوان بی گناه؛

همیشه از آزار دادن و شکستن قلب های خسته ی دیگران پرهیز کنیم ؛ به احترام انسان بودن همیشه طبیعت را با همه موجوداتش دوست بداریم.حتی اگر یکی از این موجودات؛ پلنگ وحشی ای باشد که هر روز قلب کوچک آهویی را از سینه جدا نموده و جسم بی روح آن را با روح های پاک آهوان گذشته پیوند دهد.باید بدانیم که دو خصوصیت در دل طبیعت نهفته است که یکی بر وفق مراد انسان و دیگری بر خلاف  خواسته انسان می باشد.کسی را می بینی که با آتش بازی می کند و کسی را می بینی که در آتش می سوزد...اما نمی دانی که آتش بازی جرات می خواهد و در آتش سوختن دل می خواهد؛ دل...کوه ؛ پناهگاه خوبیست برای انسان و پرتگاه بلندیست برای پرواز روح انسان از سینه ی او...آب روزی ما را از تشنگی نجات می دهد و یک روز زندگی ما را با خود می برد...و امان از روزی که حتی آب هم تو را بشکند...وای بر روزی که پناهگاهی جز کوه نداشته باشی و در آتش بسوزی و کسی نباشد تا آبی بر آتش درونت بریزد و دردهای زخمی  وکهنه ات را التیامی  بخشد.امان از روزی که غربت با تمام وجود خودش را به آدمی هدیه کند و رخنه کند در جان؛ روح ، هستی و حتی امید روزگارانت...وای بر شکسته بالی که بخواهد پر پروازی باشد برای ناامیدی گریزان از کوچه های خیس و شرجی.وای بر دستان سردی که روزگار گرمائی برای آن  نگذاشته و چشمان مهربانی که با تلنگری می شکنند تا غربت فرو خورده شان را با بغض سنگین سکوت هم آغوش کنند...وای بر آدمی که می فهمد و می فهمد...؛

تا انعکاس احساس پرواز می کندو تا تلنگر اقاقی، امید در جان و دلش رخنه می کند؛ تا بهار می ماند و با پاییز نفس می کشد و شب و روزهایش زمستانی اند، بی انتها...آری همه چیز خوب است اما بد هم هست ؛ خوبها که بد اند وبدها که بدتر.اما ای کاش همیشه فرصت این را داشتیم که همدیگر را درک کنیم و هر روز که می گذرد به زندگی با نگاهی تازه نظر بیندازیم.

خوبها را بفهمیم و بدها را به دست فراموشی بسپاریم؛ به امید اینکه آهوی وحشی؛ وحشت وحشی رخنه کرده در جانش را به باد دهد، تا لب چشمه برود و هرگز تشنه بر نگردد...

 ...و اشکی را که جاودانه مانده برایش؛ ماندگار کند

  ماندگاری ای که خیال خواب پروانه هم به آن نرسد....

مسافر تورا خدا غصه نخور

مسافر

تو را  خدا غصه نخور

سفر داره تموم میشه

بهاری که تو می خواستی

خدا داره هدیه میده

مسافر

بهار که سفر نمی کنه

عشق که نمی میره

فرشته که خسته نمیشه

مسافر

دل بهار تنگ میشه

چشم به را می مونه

اماهیچ وقت خسته نمیشه

مسافر

هدیة که خدا به آدم میده

باید اونو تو قلبش جا بده

فقط توی قلبش ،

که هرگز از یادش نره

مسافر

هیچ وقت از زندگی خسته نشی

لبات هیچ وقت خشک نشه

اگه دنیا را هم بهت بدن

بهار هیچ وقت از یادت نره

مسافر

امیدوارم که چشمه هایت همیشه جوشان باشه

لبات همیشه خندان باشه

 دستانت پر قدرت اما مهربان باشه

رود زندگیت همیشه خروشان باشه

مسافر

هیچ وقت خورشید زندگیت غروب نکنه

دلت هیچ وقت نگیره

اشکات هیچ وقت جاری نشه

و هیچ وقت تنها نمونی...