مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۸۵ ثبت شده است

شاید که بی تو با تو باشم.

اما شکستم من تو را در خود

تا باورت آید که من رفتم نه بی تو

شاید که بی تو با تو باشم

اما نه با تو بی تو بودن را

از آینه هرگز نترسیدم

تا چهره ات اشکم بپوشاند

دیری است جا مانده ام در وادی انکار

تا شانه هایت باورم را کور خوانند

از تو به جای تو گله مندم

تا راز رفتن را

در این سفر ،بی همسفر خوانی

اما؛ نه انگاری که تو خوابی ،

چیزی جز آنچه می خواهی نمی بینی

اما دریغ از من که میبینم

هر چه تو میخواهی

هر چه محالات است

هر چه جدا از من؛

با تو حقیقت داشت

تو باورت را خوب خشکاندی

من؛

    باورم

            اندیشه ام خالی ست

من از توهم می گریزم؛

                                           لیک ؛

ماندن برایم حکم پریشانی ست

من می روم بی تو

تا تو رسی در خود

  شاید که با رفتن ؛                                                     

                عشق تو با من مرد

7 مهر 1384 تولد وبلاگ مسافر

یکسال گذشت

یکسال که لحظه های تلخ و شیرین داشت یکسال که شاهد گریه ها و خنده

های مردم بودم یکسال که  پای صحبت پدران و مادران درد کشیده و زخم خورده نشستم یکسال که از عدالت نوشتم یکسال که از خودم و از دیگران نوشتم یکسال که با غم و اندوه و شادی مردم زندگی کردم یکسال که آموختم آنچه مانع راهم هست چیزی نیست و آموختم که در برابر مشکلات  مانند کوه مقاوم و همانند دریا خروشان باشم آموختم که مردم را دوست بدارم  در شادی ها و غم هایشان خود را شریک بدانم .یکسال پر از  عشق و امید یکسال پر از  نیاز یکسال پر از اندوه و غم یکسال پراز  ناهمواری.یکسال پر تلاطم یکسال که لحظه های دلگیر و لحظه های شاد داشت . یکسال که تمام آروز و آمال خویش را در آن جستجو کردم و یافتم که زندگی چقدر شیرین است .

یکسال که تمام فصلهایش بهار بود یکسال که خورشید همیشه تابید و هرگز غروب نکرد یکسال که گلهایش همیشه شاداب بودند..

یکسال که تمام صبحهایش و تمام لحظه هایش بوی نسیم بهاری داشت . یکسال که یافتم آنچه را که یک عمر  در جستجوی آن بودم . من در این یکسال به جایی رسیدم که هیچ مسافری تاکنون به آن نرسیده بود .و یافتم آن بهاری را که هیچ کس نیافته بود.

دعا یادتون نره .