مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

واقعاً که ...

آدم بد را هر طور که هست تحمل میکنم.صبرم از آدم هایی لبریز است که با ادعای خوب بودن بدی میکنند .

سایت های فروش

افزایش چشمگیر سرعت کامپیوتر

نرم افزار را دانلود نموده  از حالت زیپ در آورده و اجرا نمائید.بعد از اجرای پیغام مربوطه را ok نمائید و سپس سیستم خورد را RESTART نموده و از سرعت بیشتری بهره ببرید.

منبع:آرتودوسافت


برای دانلود کلیک کنید.

روزگار جهل

در روزگار جهل ، شعور جرم ست .


               آنان که می فهمند  ، عذاب می کشند.


                            آنان که نمی فهمند ، عذاب می دهند .

مادر

دانلود آنتی ویروس نود 32

این نسخه برای سیستم های ۶۴ بیتی می باشد.

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه نمائید.

روزگار سیاه امروز ما

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است

آن پادشاه که مال رعیت خورد گداست

برقطره سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

 

مرد و نامرد

همیشه اشکتو . احساستو . عشقتو . قلبتو .
 قربونی کسی کن که تو تنهائیات یک دقیقه از عمرشو قربونیت کنه
 نه تو اوج خوشی آویزون دل بی غمت باشه
 هرکسی تو این دوره زمونه نمیتونه درک کنه لحظاتت رو

پ ن: از طرف دوست خوبم ندایی

شعر چت کردن

شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش
کمان ِابروان ، قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هر شب به او چت می نمودم
به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم
ز فکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت
هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت
تو گویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به "جاوید"
به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرید از آن درسی به عبرت
سرانجامی نـدارد قصه ی چت....