مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۸۹ ثبت شده است

سال نو مبارک سحر نزدیک است .

ایرانیان، لبخندهای دیرآمده گوارای چهره تان… نوروز از راه رسید. عیدتان مبارک. روزی که فریدون، این شاهزاده ی اساطیری ایران زمین، ضحاک را در دامنه ی دماوند به بند کشید و با گرز گاوپیکرش بر سر او کوفت و سلطه ی ظالمانه و هزارساله ی او را برانداخت، شادمانی رفته، بازآمد. لب ها به خنده باز شد و چهره های به ماتم نشسته را تبسم پرکرد. و ما مردمان ایران زمین، چقدر به این تبسم و شادمانی ملی محتاجیم. کجا خدای متعال، گِلِ ما را با اندوه خواری سرشته است؟ خدا با هر پدیده اش بشر را به شادمانی فرامیخواند.

با شکوفه های بهاری اش. با طلوع و غروب شکوهمند خورشیدش. با دانه های برف و زوزه ی بادش. با تولد یک کودک. با بارش بارانش. و حتی در زلزله ها و طوفان ها و مرگ و میر خدا، آنچه که برآمدنی است، “عبرت” است. و این عبرت، هرگز به پافشاری اندوه، اصرار ندارد.

ایرانیان، لبخندهای دیرآمده گوارای چهره هایتان. ما را نیز در این غربت زندان یاد کنید. ما نیز در زندان ، سفره ی هفت سینی خواهیم چید و قرآن خواهیم خواند و دعا خواهیم کرد.

هفت سین ما اما تماشایی است؛ روی هفت تکه کاغذ جداجدا می نویسیم: سپاس شایسته ی خدا و مردم است، سرمایهی ما، آزادگی تاریخی و سربلندی، گره خورده ی طبع والای ماست، سلامتی جسم از آنِ ماست، اگر قرین سلامت روح باشد، سازندگی، آنچنان که یک کشور را شایسته ی زیستن کند، به دست ماست، سحر نزدیک است و سبزینگی با ماست؛ به یقین نوروز گوارایتان

گفتم

گفتا که مــی بوسم تـــو را ، گفتم تمنا مـــی کنـــم
گفتا اگــــر بیند کسی ، گفتم کــــه حــــاشا می کنم
گفتا ز بخت بــــد اگــــر ، نـــــاگه رقیب آیـد ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز ســر وا مـی کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گــــوار افتد مــــــرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گــــــــوارا مــــــی کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چـــون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا مــی کنم
گفتا کـه از بـــــی طاقتی دل قصد یغما مـــی کند
گفتم کــه با یغما گــران بــاری مـــدارا مـــی کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی مــــی خــــــرم
گفتم که ارزانتر از این من با تـو سودا مــی کنم
گفتا اگر از کــوی خـود روزی تـــو را گفتم برو
گفتم کـــه صد ســـال دگر امروز و فردا می کنم

 

یادتون نره

کوروش کبیر : ایرانی هرگز زانو نخواهد زد حتی اگر آسمانش کوتاتر از قامتش باشد

اگر از وسعت تنهایی من می پرسی ؟مپرس مپرس ...

اگر از وسعت تنهایی من می پرسی
به بلندای خیال
به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل
و به عمق وحشت
وحشت از آنچه حقیقت دارد
وحشت از من بی تو
وحشت از تو بی عشق
وحشت از عشق بی ما ....
شرق تنهایی من
رو به سوی افق غم دارد
غرب تنهایی من
پشت این تکرار است
اگر از وسعت تنهایی من دانستی
تو بیا
تو بیا تا که به دست احساس
پر کنیم صفحه خالی نیاز
تا که این شمع خیال
برود رو به زوال

 

قاصدکی بفرست و خبری بده تا از چنگال بی خبری رها شوم

بهار یعنی بدانیم هر زمان می‌شود از نو آغاز کرد، بهار یعنی بدانیم هر زمان می‌شود تا اوج پرواز کرد...


بهار یعنی شادی دیدار یک تغییر تکراری

بهار یعنی نگاه پر امید ما به آینده

بهار یعنی سر بر آوردن ز خاک سرد تیره

بهار یعنی نگاهی نو به آنچه می‌شود تکرار هر ساله

بهار یعنی تمرین تکرار زنده بودن

بهار یعنی سلامی ‌نو به یاران، بهار یعنی نگاهی نو به باران

بهار یعنی به جمع تیم خود امید بخشیدن

بهار یعنی به کار خود معنای نو دادن

بهار یعنی نگاهی نو به اهداف

بهار یعنی مروری نو به رفتار

بهار یعنی پیوند رفتار به گفتار

بهار یعنی تداوم در روش‌های خوب پر تکرار

بهار یعنی بدانیم هر زمان دانه ای هستیم با امید رویش

بهار یعنی بدانیم هر مکان بستری داریم برای رشد و پویش

آنچه بیش از نتیجه مهم است سربلندی نزد خدا و مردم و تاریخ است.

چکیده:

به یاد می آوریم شب ۲۲ خرداد پس از آن حمله هایی که مدام تکرار می شد، دل نگران از پدر پرسیدیم که فردا چه خواهد شد؟ او با همان آرامش و شرافت و صلابت دوست داشتنی پاسخمان داد که آنچه بیش از نتیجه مهم است سربلندی نزد خدا و مردم و تاریخ است. فردا آمد، روزهای سخت و سخت تر هم از پس آمدند. باران رنج و تهمت و افترا بر جانشان نشست. اما آن دو، هم چون شما یارانشان، ایستادند تا سربلند نزد خدا، مردم و تاریخ خود باشند. و این امید و آرزوی ماست.

دوستان و یاران مهربان ما

این روزها

ما نگرانیم، مانند هر فرزند دیگری که به ناگهان همه ی ارتباطاتش با خانواده ی خود قطع شده و در بی خبری مطلق از عزیزترین های زندگیش به سر می برد.

عزیزترین هایی که بر همه روشن است در بند کسانی هستند که جز تنفر و کینه به خاطر آرمانهایشان از ایشان به دل ندارند.

ما نگرانیم که در روزنامه ها می خوانیم: پدر و مادر ما زندانی نیستند، در حصر هم نیستند. در خبر ها می خوانیم آنان اسکورت هم می شوند! و ما یعنی فرزندان می توانیم آنها را ببینیم.

اما هرگز چنین نبوده است. ما پدر و مادرمان را ندیده ایم، صدایشان را نشنیده ایم. و آنچه هر لحظه بر نگرانی هایمان می افزاید همین تناقض گویی هاست.

برایتان بگوییم که ما برای اتمام حجت و روشن شدن واقعیت، که این روزها کمیاب شده، پس از این همه خبر بی اساس، همگی در شب پنجشنبه بازهم به در خانه مراجعه کردیم و از نیروهای درون کوچه، از پشت آن در آهنی که از پس آن کوچه و خانه و پدر و مادر باهم گم شده اند، پرسیدیم اگر پدر و مادر ما اینجا هستند، آیا می توانیم آنها را ببینیم؟ گفتند چه کسی گفته؟ گفتیم کیهان، دادستان، وزیر امور خارجه. و ما فکر می کردیم برخی از این مراجع خبر، قاعدتا باید آنقدر محکم باشند که بشود باورشان کرد که دیدار میسر گردد و این نگرانی ها رفع گردد.

گفتیم شاید واقعا می شود ببینیمشان و ما نمی دانستیم. بی خبر بودیم!

جواب سوال ما باز هم نه بود. نه! نمی توانید. خبرها اشتباه بوده است ! هرکسی گفته اشتباه گفته است. بروید دادگاه انقلاب. بروید پیش قاضی.

اما پدر و مادر ما که مجرم نیستند و آنها گم شده اند. ما پیش قاضی خواهیم رفت. اما قاضی واقعی، قاضی عادل دنیای این روزهای ما خداست. ما از او می خواهیم حکم کند.

ما فرزندان پدر و مادری که بیش از دوهفته است که چنان در اسارت اند و ربوده شده اند، که گویی نیستند و نبوده اند، به حکم فرزندی نگرانیم. اما صبر می کنیم که خودش گفته است: وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ

ما صبر می کنیم هم چون دو عزیز گم شده مان که تا کنون بر این همه جفا، راست قامت، صبر کرده اند و خدا را خوانده اند و به او پناه آورده اند و ایمان داریم اکنون نیز به یقین صبر می کنند.

ما هم یارشانیم و یاورشان در این راه حق که سختی آن از ابتدا بر همه روشن بود.

برای شما که در این روزهای تلخ بی خبری از والدین و دل نگرانی از گم شدن عجیبشان و حصر و زندان و هرچه که هست یا بگویند، از سر محبت مرهم دردهای جانمان بودید و هستید، می نویسیم که با اطمینان به استقامت و همت و مهرورزی مردم بود که والدینمان خرداد ۸۸ دل و جان به راهی دادند که ناهمواری و تلخیش از پیش حدس زدنی بود آنها چنان که می بایست و سزاوار راستگویان بود بر عهد دیرین خود با خدای خود و شما باقی مانده اند .

اگر از آن روزها می گوییم تنها درددلی است دوستانه با شما درد آشنایان. به همین دلیل بود که در تمام این روزها نه شکوه ای از آنها شنیدیم و نه واگویه ی دردی و نه حدیث ستم ها و تلخی هایی که بر آنان رفت و شما خود بیش از ما می دانید.

به یاد می آوریم شب ۲۲ خرداد پس از آن حمله هایی که مدام تکرار می شد، دل نگران از پدر پرسیدیم که فردا چه خواهد شد؟ او با همان آرامش و شرافت و صلابت دوست داشتنی پاسخمان داد که آنچه بیش از نتیجه مهم است سربلندی نزد خدا و مردم و تاریخ است. فردا آمد، روزهای سخت و سخت تر هم از پس آمدند. باران رنج و تهمت و افترا بر جانشان نشست. اما آن دو، هم چون شما یارانشان، ایستادند تا سربلند نزد خدا، مردم و تاریخ خود باشند. و این امید و آرزوی ماست.

من به چشمان تو قسم می خورم ، به نگاه مهربانت

روزی به چشمان تو ایمان می آورم
و در آن روز تو را باور خواهم کرد 
روزی من
به چشمان تو قسم می خورم
چشم های تو
اشک های من
و تمام دردی که در وجود من است
همه و همه را تو حس خواهی کرد
چرا که من تو را باور دارم
با تمام خوبیهایت و نگاه مهربانت


عشق

بی تو