بهــار از من گرفت
عاقبت توفان رسید و برگ و بار از من گرفت
دسـت های سرد پاییزی، بهــار از من گرفت
ســاحل آرامشــی گسـترده بـــودم ، عاقبت
موج آن توفــان وحشت را ، قرار از من گـرفت
بوی لیلا بود و صحـرا، عشق آسان می نمود
در نخســتین منزل امــا اختیار از من گــــرفت
گفتم از غوغای این وادی گذشتن سخـت نیسـت
لیــک زنجیـــر جنون پای فــــرار از من گـــــرفت