مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۸۶ ثبت شده است

چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است.

شاید آن روز که سهراب نوشت : ((تا شقایق هست زندگی باید کرد )) خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است.

عشق است با تو بودن

تندتر بدو تا از گرسنگی نمیرى


در آفریقا آهوئی است که هر روز با طلوع آفتاب بیدار می شود می داند امروز باید از تندترین شیر آنجا تندتر بدود تا کشته نشود در آفریقا شیری هست که هر روز با طلوع افتاب بیدار می شود می داند امروز باید از تندترین آهوی آنجا تندتر بدود تا از گرسنگی نمیرد (( فرقی ندارد شیر باشی یا آهو )) مهم این است که هر روز با طلوع آفتاب دویدن را آغاز کنی

 

سرم را سرسری متراش

سرم را سرسری متراش ای استادسلمانی *که من هم ازبرای خود سری دارم وسامانی

طلسم هفته چهارم را می شکنیم / با 75 امتیاز قهرمان لیگ هفتم می شویم

با قدرت قهرمان میشویم

هر دومون دعا کنیم توهم جدا منم جدا

ماه من غصه نخور زندگی جذرومد داره

دنیامون یه عالمه آدم خوب و وبــد داره

 ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه

 اونی که غصه نخورده باشـــه آدم نمیشه

ماه من غصه نخور خیلیا تنــهان مث تو

 خیلیا با دردای عاشقی آشنان مث تو

 مـــاه من غـــصه نخور مـــــثل مـاهـا فراوونه

خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه

 ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشــت

 خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

 ماه من غصه نخور دنیا رو بسپار به خدا

 هر دومون دعا کنیم توهم جدا منم جدا

 

میم مثل مظلومیت !

میم مثل مظلومیت !

«انسان بیش از هر چیز فرداست»1

حاکمیتهای پوپولیستی به نام عدالت وبرابری آزادیهای فردی را به طرزفجیعی نابودمی کنندآزادیهای فردی رابه نفع اقتدار حاکمیت مطلقه مصادره نموده اند حال آنکه این آزادیهای فردی است که منجربه برقراری تعادل وعدالت برجامعه می شود آزادیها ی فردی ضمن تضمین رفاه وامنیت تک تک شهروندان به جلب رضایت عمومی می انجامدوبه حاکمیت مشروعیت می بخشد.وفرد ضمن مطیع وتابع قانون بودن آزادیهای اساسی خود راباز می یابد. پویولیسم همواره از انسجام ،تشکل وسازمان یافته شدن توده هامی هراسد بعبارتی توده هارابه عدالت در معانی همرنگی یکدست بودن دعوت وتشویق می کند. «همرنگی یعنی نه اندیشیدن-  بی نیازی از اندیشیدن.همرنگی ناخودآگاهی است».

برای برقراری عدالت واقعی وحقیقی انسان در عین حال از زندگی در چنبره غریزه طبیعی (حیوانیت) رهایی می یابد از زندگی در زیر لوای عدالت آمرانه فاشیستی و تکلیف اندیش رها می گردد و در نهایت عدالت در بستر یک جامعه انسان محور و با تقدم اصالت فرد بر اصالت جمع می تواند به کعبه آمال خویش برسد.«زیراانسان بیش از هر چیز فرداست»

-------------------------------------------------------------

1-سید محمد خاتمی                

می خوام برم شاید بتونم تو خاطره تنها بمونم

پس بده عشقمو تا برم

  من واسه جدایی حاضرم

  که من تنها تو بی دردی

  چرا خون به دلم کردی

    یه زندگی فدای تو شد

    فدای  لحظه های تو شد

بزار برم فراموشت کنم عزیزیم

   دل من دیگه تو رو لایقش نمی دونه

  دل من خسته شده نمیکشه نمی تونه

  تو یه خوابی تموشش کن بزار باشه چشای من

   از این راه پر از چاله دیگه بریده پاهای من

   می خوام برم شاید بتونم تو خاطره تنها بمونم

   تا بتونم ترک آغوشت کنم عزیزم

نیستی ولی خیال من ، نشسته با تو روبرو

مسافر از کنار من ساکت و بی صدا گذشت
رفت تا تو خاطرات من شاید بشه یه سر گذشت
مسافری که هر قدم با منو مثل سایه بود
منو تو غربت جا گذاشت ، رفت با همه بود و نبود
مسافر خسته من ، من از تو خسته تر بودم
تو رفتی و پر کشیدی ، من که کبوتر نبودم
رفتی رسیدی آسمون ، خوب می دونم قد کشیدی
اما تو آینه سفر ، چشمای خیسو ندیدی
دلم می خواد داد بزنم ، نفرین به هر چی سفره
آخره قصه سفر ، این عشقه که در به دره
سفر اگه قصه باشه ، آخر قصه مردنه
از غصه دل شکستن و به گریه دل سپردنه
مسافره ساده من ، از کی فرار کردی بگو
نیستی ولی خیال من ، نشسته با تو روبرو
فاصله بین من و تو ، درسته صد تا نفسه
اما هوای سبزه تو ، پیش دلم تو قفسه ....