مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۵ ثبت شده است

کوچ مسافر

بی تو نخواهم ماند هیچ شبی

چون همه شب را با یاد تو می خوابم

با یاد تو بیدار می شوم

قصه هاتو هزار بار با خود می خونم

لحظه هایم همه سرشار از تو بودنه

غصه هایم با تو به پایان میرسه

دلم تنها با توست و قلبم تو را صدا می زنه

نمی دانستم که راه درازی در پیش دارم

اکنون بی تو باید برگردم

تو منو خوشبخترین مرد دنیا کردی

تو منو عاشق ترین مرد دنیا خوندی

شعرهای منو تو خوندی و افتاد بر سر زبانها

تو نباشی من بی نام نشانم

 شاعر کرد، منو چشمهای سیاه تو

عاشق کرد، منو حرفهای شیرین تو

خدا هم می داند که من عاشقانه تو را می خواهم

من همانند آهوی وحشی هستم که از دیار خویش دور افتاده ام

من تنها به خاطر تو زنده ام

من به خاطر تو مانند شمع سوختم آب شدم

تو خواستی که من غم و غصه بخورم

تو منو زندان قفس خویش کردی

روز به روز غصه هام بیشتر میشه

جدایی لبامو خشک کرده

کاش روزگار دور ها را نزدیک می کرد

خواب هایم همش حقیقت می شد وقتی بیدار می شدم

تنهام گذاشتی

دلت را با من ،منو تنها گذاشتی

                                   دلم غم دیدم ه ام تنها گذاشتی

دلم، بی تو سحر را آشنا نیست

                                   شب تار  رفتی و تنهام گذاشتی

ز بسکه جور نامردان کشیدم

                                  زبسکه خون دلها  من چشیدم

در این دنیای غرق درهیاهو

                                  به راه  راز  بی  پایان   رسیدم

مسافر را چرا با خود نبردی

                                 چرا  تنهای  تنها ، تو     پریدی

چرا عهدم شکستی و رفتی

                                بگو با  من مگه  از  من   بریدی

دلم را بی تو هیچ آشنا نیست

                                دل  تنهای  تنها  را  صدا  نیست 

مسافر را تو دل دادی و رفتی

                               دل  درد  آشنایم  را  دوا  نیست   

تقدیم به پاره تنم (بهنام عزیزم)

                           

من بی تو غروبی بس غمگینم .بهار جان

 

گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود.

سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام

برای برگشتن تو به انتظار مانده ام

سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام

تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام

به من نخند تو گریه کن چرا که جز نیاز تو

هر چه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام

اگر به کوتاهی خواب خواب مرا سایه شدی

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود

ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام

دوباره از صداقتم دامی برای من نساز

از ابتدا دست تو را در این قمار خوانده ام

گناه از تو بود و من نیاز بخششم

چرا که من در ابتدا تو را زخود نرانده ام

گناهکار هر که بود کیفر آن مال من است

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

مسافر

 اندوه  یک  مسافر   نه غربته   نه جاده  

 

اندوهش از رفتن نیست ، با پاهای پیاده

 

اندوه  یک  مسافر  ترک  یار  و    دیاره

 

اندوهش  از   جدایی  ،    اندوه انتظاره

باز تنها شدم

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

 وقتی که دیگر رفت، من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،

 من او را دوست داشتم

 وقتی که او تمام کرد من شروع کردم

 وقتی او تمام شد من آغاز شدم

 و چه سخت است تنها متولد شدن .

 مثل تنها زندگی کردن . مثل تنها مردن

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه   ولی میتونیم به دلمون یاد بدیم که اگه شکست لبه های تیزش دست اونی رو که شکستش نبره

چقدر ساده بودم من.

ازکسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید هیچکس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از یکی که تورو دوست داره بی نفاوت نگذر چون ممکنه دیگه کسی مثل اون تورو دوست نداشته باشه