چون همه شب را با یاد تو می خوابم
با یاد تو بیدار می شوم
قصه هاتو هزار بار با خود می خونم
لحظه هایم همه سرشار از تو بودنه
غصه هایم با تو به پایان میرسه
دلم تنها با توست و قلبم تو را صدا می زنه
نمی دانستم که راه درازی در پیش دارم
اکنون بی تو باید برگردم
تو منو خوشبخترین مرد دنیا کردی
تو منو عاشق ترین مرد دنیا خوندی
شعرهای منو تو خوندی و افتاد بر سر زبانها
تو نباشی من بی نام نشانم
شاعر کرد، منو چشمهای سیاه تو
عاشق کرد، منو حرفهای شیرین تو
خدا هم می داند که من عاشقانه تو را می خواهم
من همانند آهوی وحشی هستم که از دیار خویش دور افتاده ام
من تنها به خاطر تو زنده ام
من به خاطر تو مانند شمع سوختم آب شدم
تو خواستی که من غم و غصه بخورم
تو منو زندان قفس خویش کردی
روز به روز غصه هام بیشتر میشه
جدایی لبامو خشک کرده
کاش روزگار دور ها را نزدیک می کرد
خواب هایم همش حقیقت می شد وقتی بیدار می شدم