مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

راز

نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمی کند، باید از سکوت موریانه ها ترسید.

 

تو

شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!!!

پ ن:یکی از دوستان خوب وبلاگیم برام نوشته .

ماه من

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تومن دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توهم آینه بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا اگر آیین محبت باشد

چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی

((شهریار))

باران

حسن باران این است ، که تبسم دارد

گرد غم از همه چیز ، از همه جا می گیرد

همه جا بر همه کس می بارد. تو برایم باران باش فقط و فقط ...

نسیم وصل

نسیم وصل بر افسردگان چه خواهد کرد

 

  بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد

 

  به من که سوختم از داغ مهربانی خویش

 

  فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد

 

  ز فیض ابر چه حـــــاصل گیاه سوخته را

 

  شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد

بهاری خواهد آمـد؟

نمی دانــم که یـــاری خواهــد آمــد؟ 

                                  در این سرما بهاری خواهد آمـد؟

گلی خوش بو، با قلبـی پر از عشق        

                                  به این گلـدان خالی خواهد آمـد؟

یکـــی آیـــد کـــه با احســـاس گوید        

                                  به مجنونی که لیلی خواهد آمـد؟

نگین روشنـی بخشـی چو خورشید        

                                  به شبـهای سیاهی خواهد آمـد؟

فاصله ها

ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت سلام
نامه ای دارم از فاصله ها
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم
خواب دیدم که فراری شده ای
می گریزی از شهر

جارچی ها همه جا نام تورا می خوانند
پاسبانان همه جا عکس تو را می کوبند
توی هر کوی و گذرقصه ی تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهایی چابک
متهم قاتل گلهای سفید
جایزه: یک گل رز
و تو میدانی من عاشق گلهای رزام
دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت
و چرا مردم این شهر تو را قاتل گل میدانند
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار
پشت پاکت بنویس: متهم قاتل گلهای سفید
توکه میدانی من عاشق گلهای رزام

بهار

بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد

ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد

چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا

چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد

نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین

به سراغ غزل و زمرمه یار آمده باشد

از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری

باز با این دل آزرده کنار آمده باشد

یار کو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر

شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد

لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی

به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد

شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند

روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد