مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۶ مطلب در دی ۱۳۸۶ ثبت شده است

آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پایانیم را حس نکرد .

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

                                    وسعت تنهائیم را حس نکرد

 در میان خنده های تلخ من

                                       گریه پنهانیم را حس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

                             درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود

                                     لحظه پایانیم را حس نکرد

هنگامی که آوازه ی کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت…….
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت …..
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....

 

برای چشمهایی که با صدای ترقه برای همیشه بسته شدند.

از خدمت که آمد باید براش کاری جوری کنیم و بعد هم دستی براش بالا بزنیم!
لازم نیست بپرسی، این تصور خیلی از خانواده هایی است که پسرشان به خدمت می رود.همه آنها قربان صدقه کله کچل پسرشان می روند و شاید برای تسلی می گویند که سربازی آدم را مرد میکند.
وقتی میگویی خدمت یعنی قرار است به مردم کشورت خدمت کنی و اگر در این میان آسیبی از دشمنان مردمت ببینی برای وطنت بوده،  افتخاری که شاید  تنها دلداری برای سازش با دردی که میتواند تا آخر عمرت باهات بمونه باشه. اما همین گوشه کنارها سربازی است که نمیداند به چیز افتخار کند، برای چشمهایی که از دست داده ؟ برای تاریکی تا آخر عمر؟ برای زندگی و  چشمهایی که  یک به اصلاح هموطنی  آنهم سر یک بازی فوتبال از او گرفته است؟
سخت است! خیلی سخت! اینکه بخوانی چگونه جوانی قربانی یک حماقت شده است.چگونه تمام امیدها و آینده اش با صدای یک ترقه خاکستر شدند. سرباز وظیفه آنجا چه میکرد؟ مگر نباید برای اینها کلاهی مناسب تهیه می شده است؟ نیروی انتظامی که از این کلاهها دارد! خودم دیدیم وقتی داشتند برای سرکوب دانشجوها می رفتند به سر داشتند، مگر اوباش فوتبال دوست از دانشجویان کم خطر ترند؟ راستی نیروهای حرفه ای و رسمی  کجا بودند؟ میدان ..؟ در حال جلوگیری از ...؟! آقا جان چکمه دخترک را یک دقیقه بی خیال شو!  جواب زندگی فناشده این سرباز وظیفه را کی میدهد؟
منبع:وبلاگ علیرضا شیرازی مدیر سایت بلاگفا

trojan remover

تو دیونه رفتی یه شب بی نشونه

 تو خواستی که قلبم پریشون بمونه

 واست گریه من دیگه بی امونه

 دل از درد عشقت یه دریای خونه

 می خوام با تو باشم می خوام با تو باشم

 هنوز عاشقونه ولی نازنینم چگونه چگونه چگونه

 من از سبزه سبزم ولی خسته خسته

 من از شهر عشقم ولی دل شکسته

 می گفتم یه ابری یه همرنگ بارون

 یه بارون رحمت واسه سبزه زارون

 می خوام با تو باشم می خوام با تو باشم هنوز عاشقونه

 ولی نازنینم چگونه چگونه چگونه

می خواستم بگم من که عاشق ترینم

 تو فرصت ندادی تو فرصت ندادی تو فرصت ندادی

 حقیقت چه تلخ چه تلخ شکستن

 حقیقت همینه که رفتی تو بی من

 که رفتی تو بی من حقیقت چه تلخ چه تلخ شکستن

 حقیقت همینه که رفتی تو بی من که رفتی تو بی من

بهار

یادتو بامنه هرجا چه تو بیداری چه تو خواب
این دل دیوونه ی من می زنه واست چه بی تاب

وقتی می شنوم صداتو دل توی سینه می لرزه
یه کلام عاشقونه ات به همه دنیا می ارزه
می گذرن به سرعت باد لحظه ها وقتی که هستی
نمی دونی چه شیرینه وقتی روبه روم نشستی
شب من سحر نمیشه اگه نشنوم صداتو
اگه یک روزم نبینم رنگ زیبای نگاتو