آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پایانیم را حس نکرد .
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
هنگامی که آوازه ی کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت…….
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت …..
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
از خدمت که آمد باید براش کاری جوری کنیم و بعد هم دستی براش بالا بزنیم!
لازم نیست بپرسی، این تصور خیلی از خانواده هایی است که پسرشان به خدمت می رود.همه آنها قربان صدقه کله کچل پسرشان می روند و شاید برای تسلی می گویند که سربازی آدم را مرد میکند.
وقتی میگویی خدمت یعنی قرار است به مردم کشورت خدمت کنی و اگر در این میان آسیبی از دشمنان مردمت ببینی برای وطنت بوده، افتخاری که شاید تنها دلداری برای سازش با دردی که میتواند تا آخر عمرت باهات بمونه باشه. اما همین گوشه کنارها سربازی است که نمیداند به چیز افتخار کند، برای چشمهایی که از دست داده ؟ برای تاریکی تا آخر عمر؟ برای زندگی و چشمهایی که یک به اصلاح هموطنی آنهم سر یک بازی فوتبال از او گرفته است؟
سخت است! خیلی سخت! اینکه بخوانی چگونه جوانی قربانی یک حماقت شده است.چگونه تمام امیدها و آینده اش با صدای یک ترقه خاکستر شدند. سرباز وظیفه آنجا چه میکرد؟ مگر نباید برای اینها کلاهی مناسب تهیه می شده است؟ نیروی انتظامی که از این کلاهها دارد! خودم دیدیم وقتی داشتند برای سرکوب دانشجوها می رفتند به سر داشتند، مگر اوباش فوتبال دوست از دانشجویان کم خطر ترند؟ راستی نیروهای حرفه ای و رسمی کجا بودند؟ میدان ..؟ در حال جلوگیری از ...؟! آقا جان چکمه دخترک را یک دقیقه بی خیال شو! جواب زندگی فناشده این سرباز وظیفه را کی میدهد؟
منبع:وبلاگ علیرضا شیرازی مدیر سایت بلاگفا
تو دیونه رفتی یه شب بی نشونه
تو خواستی که قلبم پریشون بمونه
واست گریه من دیگه بی امونه
دل از درد عشقت یه دریای خونه
می خوام با تو باشم می خوام با تو باشم
هنوز عاشقونه ولی نازنینم چگونه چگونه چگونه
من از سبزه سبزم ولی خسته خسته
من از شهر عشقم ولی دل شکسته
می گفتم یه ابری یه همرنگ بارون
یه بارون رحمت واسه سبزه زارون
می خوام با تو باشم می خوام با تو باشم هنوز عاشقونه
ولی نازنینم چگونه چگونه چگونه
می خواستم بگم من که عاشق ترینم
تو فرصت ندادی تو فرصت ندادی تو فرصت ندادی
حقیقت چه تلخ چه تلخ شکستن
حقیقت همینه که رفتی تو بی من
که رفتی تو بی من حقیقت چه تلخ چه تلخ شکستن
حقیقت همینه که رفتی تو بی من که رفتی تو بی من
یادتو بامنه هرجا چه تو بیداری چه تو خواب
این دل دیوونه ی من می زنه واست چه بی تاب
وقتی می شنوم صداتو دل توی سینه می لرزه
یه کلام عاشقونه ات به همه دنیا می ارزه
می گذرن به سرعت باد لحظه ها وقتی که هستی
نمی دونی چه شیرینه وقتی روبه روم نشستی
شب من سحر نمیشه اگه نشنوم صداتو
اگه یک روزم نبینم رنگ زیبای نگاتو