آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پایانیم را حس نکرد .
مسافر غریب | يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۶، ۰۵:۴۳ ق.ظ |
۹ نظر
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
- ۸۶/۱۰/۳۰
شاید یه کسی شب ها برای اینکه خواب تورو ببینه به خدا التماس می کنه شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ می زنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه مطمئن باش یه کسی شب ها به خاطر تو توی دریای اشک می خوابه ولی تو اون رو نمی شناسی
به منم یه سری بزن منتظرتم اگه میشه یکمی زود بیا تا بیشتر از این تنها نمونم
امیدوارم در کارتون موفق باشی به امید دیدار