برای چشمهایی که با صدای ترقه برای همیشه بسته شدند.
از خدمت که آمد باید براش کاری جوری کنیم و بعد هم دستی براش بالا بزنیم!
لازم نیست بپرسی، این تصور خیلی از خانواده هایی است که پسرشان به خدمت می رود.همه آنها قربان صدقه کله کچل پسرشان می روند و شاید برای تسلی می گویند که سربازی آدم را مرد میکند.
وقتی میگویی خدمت یعنی قرار است به مردم کشورت خدمت کنی و اگر در این میان آسیبی از دشمنان مردمت ببینی برای وطنت بوده، افتخاری که شاید تنها دلداری برای سازش با دردی که میتواند تا آخر عمرت باهات بمونه باشه. اما همین گوشه کنارها سربازی است که نمیداند به چیز افتخار کند، برای چشمهایی که از دست داده ؟ برای تاریکی تا آخر عمر؟ برای زندگی و چشمهایی که یک به اصلاح هموطنی آنهم سر یک بازی فوتبال از او گرفته است؟
سخت است! خیلی سخت! اینکه بخوانی چگونه جوانی قربانی یک حماقت شده است.چگونه تمام امیدها و آینده اش با صدای یک ترقه خاکستر شدند. سرباز وظیفه آنجا چه میکرد؟ مگر نباید برای اینها کلاهی مناسب تهیه می شده است؟ نیروی انتظامی که از این کلاهها دارد! خودم دیدیم وقتی داشتند برای سرکوب دانشجوها می رفتند به سر داشتند، مگر اوباش فوتبال دوست از دانشجویان کم خطر ترند؟ راستی نیروهای حرفه ای و رسمی کجا بودند؟ میدان ..؟ در حال جلوگیری از ...؟! آقا جان چکمه دخترک را یک دقیقه بی خیال شو! جواب زندگی فناشده این سرباز وظیفه را کی میدهد؟
منبع:وبلاگ علیرضا شیرازی مدیر سایت بلاگفا
- ۸۶/۱۰/۱۶
ظرفیت جامعه ما بیش از این نیست اقا!!!!!