باز تنها شدم
مسافر غریب | دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۸۵، ۰۹:۲۴ ب.ظ |
۳ نظر
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت، من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم
وقتی او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن .
مثل تنها زندگی کردن . مثل تنها مردن
ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه ولی میتونیم به دلمون یاد بدیم که اگه شکست لبه های تیزش دست اونی رو که شکستش نبره
- ۸۵/۰۲/۰۴
یادمون نباید بره که دل بسیار ارزشمندست