نیستی ولی خیال من ، نشسته با تو روبرو
مسافر غریب | دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۸۶، ۰۷:۰۸ ق.ظ |
۵ نظر
مسافر از کنار من ساکت و بی صدا گذشت
رفت تا تو خاطرات من شاید بشه یه سر گذشت
مسافری که هر قدم با منو مثل سایه بود
منو تو غربت جا گذاشت ، رفت با همه بود و نبود
مسافر خسته من ، من از تو خسته تر بودم
تو رفتی و پر کشیدی ، من که کبوتر نبودم
رفتی رسیدی آسمون ، خوب می دونم قد کشیدی
اما تو آینه سفر ، چشمای خیسو ندیدی
دلم می خواد داد بزنم ، نفرین به هر چی سفره
آخره قصه سفر ، این عشقه که در به دره
سفر اگه قصه باشه ، آخر قصه مردنه
از غصه دل شکستن و به گریه دل سپردنه
مسافره ساده من ، از کی فرار کردی بگو
نیستی ولی خیال من ، نشسته با تو روبرو
فاصله بین من و تو ، درسته صد تا نفسه
اما هوای سبزه تو ، پیش دلم تو قفسه ....
- ۸۶/۰۶/۰۵