مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

هدیه خدا

روزها می گذرد و شبها نیز از بی روزها می آیند و می روند.

اوقات بی فرجام.

بدون تغییر.

 و هر زمان با این احساس نرم و لطیف قلقلک می شوی که شاید روزی از میان هزاران روز

و لحظه ای بین هزاران دم کسی می آید.

همانی که منتظرش هستی که بیاید وجرقه ای باشد روی نیزارهای قلبتکه تو را خودت را با خودت آشنا کنددستی باشد از بین هزاران دست که بلندت کند و بگوید نگاه کن.

ببین این تو هستی.

روزی مثل همه روزهای دیگر خدا کسی را سر راه تو قرار میدهدو تو نمیدانی که این نقطه موهوم یک آغاز استو دستی تو را به جلو میبرد ونیروی شگفت جذبت می کند

و آنوقت است که فکر می کنی حتی کوههارا حرکت میدهیو دریا ها را می شکافی

در عین حال بیش از هر زمان دیگری فکر میکنی که یک جزییوذ ره ای بیش نیستی

در برابر عظمت عشق احساس ناچیزی می کنی  هم همه کسی و هم هیچ کس

عشق من مرا بخش به خاطر اینکه دستانت را دوست داشتم و می خواستم فقط از آن من باشند

          مرا ببخش به خاطر اینکه چشمانت را دوست داشتم و می خاستم فقط به من نگاه کنند

           مرا ببخش به خاطر اینکه قلبت را دوست داشتم و می خواستم فقط به خاطر من بتبد

          مرا ببخش به خاطرهمه رنجها یی که کشیدم و به خاطر همه اشکهایی که ریختم

عشق من ترا می بخشم به خاطر خدا به خاطر همه تلاشهایی که خدا برای دیدن من وتو کرد

                             به خاطر آفتاب که ان روز سر زد به خاطر زمین اب باد خاک

                             به خاطر توکه راه حرف زدن با قلبم را می دانی.به خاطر چشمان غمگینت

                             به خاطر بهنام عزیزم که ندیدمش و اشک را به چشمانم هدیه کرد

                           وبه خاطرخودم به خاطر معصومیت روحم به خاطر قلب دست نخورده ام                

سلام

یادت هست که ماجرایی رو برام تعریف کردی که دو نفر تورو جایی برده بودنندو.......

انروز تو مقاومت کردی و با حرفات دست کم شاید حتی برای یک لحظه دونفررو به فکر واداشتی

تو از چیزی که بهای ناچیزی داشت گذ شتی و در عوض

خدا چیزی به تو داد که هیچ قیمتی برای اون متصور نیست

یعنی اونقدر قیمتش زیاده که هیچ مردی قدرت خریدش رو نداره

حتی اگه اندازه همه کهکشونها زر و سکه بریزن بازم نمیتونن

بهای اون چیزی با ارزش تر از این حرفاست. یه دل صاف مثل آیینه

اونهم نه آیینه مقعر یا محد ب. یه آیینه صاف وتخت

هر چه صیقلی تر و برجلا تر باشه قلب و روح من بیشترمال اون میشه

حالا فهمیدی چرا من هدیه خدا به تو هستم

                                                                            

                                                        قربانت

 

  • ۸۵/۰۷/۲۱
  • مسافر غریب

نظرات  (۳)

  • یک دوستی که زندگی با او در حال وداع است
  • منم دعا کن سخت محتاجم
  • یک دوستی که زندگی با او در حال وداع است
  • منم دعا کن سخت محتاجم
    سلام

    شماره 07224472235است ..منتظرم و متشکر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی