من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن، وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو! کلبهی غریبیام راپیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام، در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشستهام... "به اندازه تمام انتظارها بیقرارت هستم. اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .
مسافر من خواهش می کنم بیشتر فکر کن دوست من یادت باشد پدر و مادر خواهرو برادر حتی نامهربانترین هم اگر باشد اما دیوار پشت سرت هستند که تو بی آنکه متوجه شوی به آنها تکیه کرده ای حتی در حالی که استقلال کامل داری افسوس که وضعیت جسمانی ام این اجازه رو بهم نمی دهد که باز تر برایت توضیح دهم
سلام رفیق نبیم حرف اخر بزنی حالا حالا ها من باهات کار دارم مسافر خسته ام به جرم زندگی کردن بد جوری رنج می بینم به جرم ادم بود و به جرم تنهایی روزی دوستی برایم نوشت که چرا همیشه تنها در جوابش تنها گفتم ای دوست ای کاش میدانستی چه رنجی دارد خنجر از دست رفیقان خوردن ان وقت نمیپرسیدی چرا تنهایی من منتظرمکه خبرای خوش بهم بدی
life it seems will fade away...
زندگی هر روز کم رنگ و کم رنگ تر میشه...
به وبلاگ منم بیا..
منتظرتم