گله های خاطره
چوپان ذهن
گله های خاطره را
به چرا آورده است
و دلم نی لبکی است که غروبها می خواند
محزون و دلنشین
کسی آواز نی مرا نمی فهمد
کسی بغض ها و دردها را نمی بیند
ستاره های خاطره ام می گریند
کسی اشک ستاره را نمی بیند
دل من محفظۀ تنگی از خاطرات است