مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

برای آنهایی می نویسم که احساس دارند و می فهمند.

این بار می خواهم از ایلمان بنویسم، از ایل قشقایی  از ایلی که  همه می شناسند و غیرت و تعصبش زبانزد عام و خاص می باشد ،آری از مردان باغیرتش از زنان با عفتش از جوانان دلیر و نترسش می نویسم ، می نویسم که اینان  با چه رنج و زحمت و مشقت زندگی می کنند ،  می نویسم که با چه زمستانها و پاییز ها و چه بهار و تابستانها و با چه دشواری راه می کوچند . چون کوچ یکی از رسوم دیرینه ایل است آری باید بار سفر بست باید به راه افتاد باید کوله بار را محکم بست و توشه راه  را آماده کرده . در فصل بهار با گرم شدن هوا ایل زمزمه کوچ سر می دهد برای یک سفر آماده می شود و هرگز از سختی ها و دشواریهای سفر نهراسیده و همیشه مسافر جاده های دور و دراز بوده اند سختی های سفر را به جان می خرند و  ازکوههای مشکلات صبورانه می گذرند .

قشقایی  یعنی یک رنگ بودن قشقایی یعنی یک دل بودن قشقایی یعنی پاک و صادق بودن قشقایی یعنی نترس بودن و مردانه در برابر دشمن جنگیدن .

قشقایی به مردانش و زنانش به جوانانش می بالد و آنان را مایه افتخار و سر بلندی ایل می داند .قشقایی از افراد دو رو و دروغ گو متنفر است قشقایی از آدم های روباه صفت و حیله گر بیزار است قشقایی  با دروغ با تهمت با دورنگی و همه بدیها می جنگد ،  و  آنرا مایه خفت می داند .

از شبهای سرد زمستانش که با لالایی ها آنــا(مادر) به خواب می رفتیم می نویسم ، از مادران مهربان و پدران زحمتکشش می نویسم.  از آن روزهای که فقط دستپخت مادر را می خوردیم و در خانه ای زندگی می کردیم که پدر با دستهای خویش ساخته بود و در این دنیا فقط طعم شیرین زندگی را در کنار هم چشیده بودیم برای پرنده که در باران دنبال لانه می گشت یا گلهای که با طغیان رودخانه از بین می رفتند غمگین می شدیم .پرستوهای مهاجر رادوست داشتیم و آنهارا بخشی از زندگی خود می دانستیم با طبیعت انس گرفته بودیم و در دل طبیعت زندگی می کردیم .

قانون ما قانون خوب بودن خوب ماندن خوب رفتن و تمام کارهای نیک بود .چقدر ساده و مهربان زندگی می کردیم .آری ما درس زندگی را ازخودِ خدا آموخته بودیم.

  • ۸۴/۱۰/۲۰
  • مسافر غریب

نظرات  (۱۴)

سلام خان زاده
خسته نباشید
قلم برازنده دست خانزاده هاست
عیدت مبارک
زیبا نوشتی آنچنان ملموس که میشه حس کرد تمام لحظاتی را که ثبت کردی
ادامه بده ...
یا حق
  • مریم زهدی
  • سلام/ممنون
    کاش در زندگی هم می شد کوچ کرد
    کاش می شد در هنگام سختی ها همانند ایل وقتی که سرد می شود بخاطر فرار از سرما قشلاق می کنند و هنگام فرار از گرما به ییلاق می روند برای فرار از مشکلات کوچ کرد تا هیچوقت مشکلی در زندگی نبود
    مطابلتون جالب بود موفق باشید
    سلام دوست عزیز ومسافرما.....
    من ازطریق سایت تک آقاج موفق به دیدار سایت شما ، ازگنجینه شما بهر هابردم....
    می نویسم خاطرات نامه افسانه را×تابخوانی وبدانی حال این دیوانهرا... آری خواندم
    من نصیحت نمیکنم ... باتو هم عقیده ام...... چشم عقل ،چه جالب!عطریادت...ازبهترین عطرها... باید یکرنگ شد راستی امان ازدست دورنگی!!ارزشها لگدمال شد راستی چرا؟؟ بیرحمی وظلم !! کوه هم تحملش را ندارد تا چه رسد بما... همصدا .... ایکاش می شدیم!!مسافر ...
    دوست عزیز من وهمسفرانم مسافر بودیم ... بخشی از کتاب خاطراتم که بخش سفرمان بوده وارد وبلاگ بلوردی کرده ام اگر مایلی میتوانی باما هم سفر شوی به وجودت درکنار خود افتخار خواهیم کرد از آلمان
    سلام دوست گلم
    خوبی؟
    ممنون که به من سر زدی..خوشحال می شم بازم بیای...
    مطلب بسیار خوبی بود مخصوصا جمله ی اخر...
    موفق باشی همیشه
    مسافر خود تو گستره یک اندیشه را در ایل بزرگ رنگ تازه بخشیدی سرشار باشی نازنین
  • بغض گریه
  • تنهاییم بیتو چه تنهاست
    وقتی که وارد میشوی بر من
    تنهاییم را بی نهایت دوست دارم

    در میزنی بر کلبه ام یعنی که مهمان آمده
    این کلبه و این در زدن را بی نهایت دوست دارم

    تو مینشینی در برم من غرق شادی
    استکانی عشق میریزم و میخندی و آتش به جانم میزنی
    ای مونس جان خنده هایت را بی نهایت دوست دارم

    آغوش خودوا میکنی غم را تو حاشا میکنی
    میبوسی و میبوسیم بوسیدنت را بی نهایت دوست دارم

    وان خنده ات مستی فزاست
    واین بوسه ات هستی فزاست
    این خنده و این بوسه را بی نهایت دوست دارم

    با هم کنار پنجره فردا چه خواهد شد خدایا
    گویی خدای ما بزرگ است

    ای عشق من این روح پاکت را بی نهایت دوست دارم

    سلام دوست عزیز
    من آپ هستم خوشحال میشم سر بزنی.
    یا حق.
    درود بر ایلیاتی و ایلمان قشقایی!!
    خادمان ایل وفداکارانمان که با صداقت خدمت کرده و مئ کنند مانند ستارگانی هستند که در اسمان ایلمان چراغ راه ضعیفانی همچو من ...
    باید انان را ستود....
    با شما هم عقیده ام و هم پیمان!
    سیامک از اتریش
  • تنهاترین دختر
  • سلام دوست عزیز...وبلاگتون خیلی زیباست.
    ممنون که به من سر زدین
    راستی عیدتون مبارک
    سلام
    به خانزاده قشقایی
    خوبی
    چرا آپ منی کنی جوانمرد...
    بازم از لحظاته پر شور و شر ایل بگو
    بازم از شادیها و غم هاشون بگو
    منتظریم آپ کنی
    بغض شبانه ی من طلوع عاشقانه ست
    حکایت تنهائیه . مرثیه نه ترانه ست
    از هجرت شاپرکی فراری از پیله خواب
    پشت سرش روزای خوب روبروش اما یه عذاب
    اون حالا پروانه شده قشنگ و زیبا و بزرگ
    خیلی زود از من دل برید اومد و رفت مثل شهاب
    اول کنار هم بودیم دوتایی تو پیله هامون
    نه اون خبر داشت از بیرون نه من اسیر عشق اون
    کم کم که پیله وا شد اون از پیله رها شد
    با همدیگه پریدیم اما ازم جدا شد...
    بدرود
    سلام
    خیلی کارهای جالبی داشتی امیدوارم که موفق باشی.
    فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
    گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
    دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
    خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
    جای آن است که خون موج زند در دل لعل
    زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
    بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
    این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
    ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
    بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
    آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
    هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
    صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
    جانب عشق عزیز است فرومگذارش
    صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
    به دو جام دگر آشفته شود دستارش
    دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
    نازپرورد وصال است مجو آزارش
    سلام
    سلامی به بلندای قامت مردان ایل تو
    سلامی به گرمای دستان پر از مهر مادارانی که چون تویی پروردند
    سلامی به زلالی چشمانتان
    سلامی به رسایی قلم تو
    ...
    خوبی
    خسته نباشی
    ممنونم که به من سر زدی
    چرا بیکاری
    شبنم ها همه منتظرن
    به پا خیز .........................
    یا حق
  • فریبا رضایی
  • آموخته ام زندگی را از طبیعت بیاموزم ،
    چون بید متواضع باشم ، چون سرو ، راست قامت‌‌ ، مثل صنوبر ، صبور ،
    و مثل قشقایی "صادق"

    شاد باشید و سربلند

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی