تقدیم به بهار عزیزم
مسافر غریب | پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۵، ۰۵:۰۰ ق.ظ |
۲ نظر
حرف نگفته است یه دنیا شعرو شادی تو خنده هات نهفته است
من از تو میخونم بمون تا بمونم
که با تو بهارم که بی تو خزونم
نان را هوا را روشنی را بهار را از من بگیر
اما خنده ات را هرگز... تا چشم از دنیا نبندم
- ۸۵/۰۱/۱۰
تو صورتت پر از غمه غصه داری یه عالمه
دوست داری درد دل کنی دلت گرفته از همه
غریبه توی غربت نگی چی شد محبت
بگی می گن دیوونه است حرفهاش چه بچه گون است
تقصیر آدم ها نیست این همه درد دوا نیست
آب و نون و نفس کجا اومدی تو قفس
تو هم مثل همهی ماه ا سر دوراهی موندی و
دل رو به دریا ها زدی گفتی غریبی بهتره
واسه همه دربه در ها این دیگه راه آخره
تو شک و توی تردید چشمام کجا رو می دید