مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

خندیدم اما ...روزگار تاب دیدن خنده هایم را نداشت

چه سخت است تنها رکاب در سفر گذاشتن

دلگیر است لحظه های از تو دور شدن

من ، مسافر و تو همچنان می مانی

بمان که روزگار سرنوشت ما را اینگونه رقم زده است

از تلخی روزهای گذشته و شیرینی خاطراتش

چیزهای زیادی ذهنم را پر کرده است

از شبهای تاریکش و  از تند بادهای مهیبش

بس خاطراتی تلخ و شیرین دارم

آری من کودکی عصیانگر بودم

روزگار به من آموخت که چه کنم

مهربان و دوست داشتنی اما ...

بودنم را کسی نفهمید و نبودنم را هم کسی ندانست

همیشه برای سفر آماده بودم

 و روزگار مرا (مسافر) لحظه های خویش کرده بود

آموختم آنچه به درد امروز فردایم می خورد

کشیدم همه درد ، دردی که مال فرداهایم بود

خندیدم اما ...

روزگار تاب دیدن خنده هایم را نداشت

بی امان  دست به کار شد

خشکاند ریشه ی هرچه شادی بود

برید هر چه بهانه برای خندیدن بود

اما گریستم...

چون روزگار بدجوری بهانه گریستن به من داد

سوختم در آتش غمی که روزگار افروخت

اکنون من بهانه ای برای گریستن دارم

 

  • ۸۵/۰۳/۰۸
  • مسافر غریب

نظرات  (۵)

  • محمد علی نگهداری
  • سلام
    ممنون که ما را مهمان عاطفه و احساس سرشار خود نمودید.
    موفق باشید.
    سلام دوست گرامی مسافر!!!
    چرا نظری که دادم حذف کردی؟؟؟؟

    همه چیز در جهان برای بودن آدمی است
    و درد این است که بودن خود برای چیست؟
    چه خنده آورند آنها که بودن خویش را در جهان ابزار چیزی کرده اند
    که خود ابزار بودن آنهاست
    و چه بسیارند آدمیانی که در این گردونه ابلهانه دور می زنند.
    "دکتر شریعتی
    ......
    دفتر بی خطم با خطهایی پریشان منتظر است دستی اورا ورق بزند...
    ....................................................................بدرورگرامی...
  • مسافر مدیریت وبلاگ
  • سلام
    من هیچ نظری را چه خوب و چه بد هیچ وقت حذف نمی کنم
    شاید در پستی بوده که من آنها را ثبت موقت کردم به خاطر حجم زیاد مطالب وبلاگ
    شاید هم نظر شما درست ثبت نشده
    در هر صورت منتظر نظرات شما هستم
    سلام
    مرسی از لطفتون.

    ای خدا لحظه ی شادی چه کم است
    زندگی دشت غم است
    چه توان کرد در این دشت غریب
    اشک من میگوید عمر ما آه و دم است
    ای خدا لحظه ی شادی چه کم است

    موفق باشید
    • می میرم برات نمی دونستی می میرم بی تو بدون چشات
    • رفتی از برم تو که نمی دونستی دلم بسته به اوج صدات
    • عاشقم هنوز نمی خواستی که بمونی تا بسوزی به ساز دلم گفتی من می رم
    • تو می خواستی بری تا فرداها یار خوشگلم
    • سفرت به خیر اگه میری تک و تنها به یه شهر دور
    • برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
    • نمی خوام بیای نمی خوام میون تاریکی من تو حروم بشی
    • نمی خوام ازت نمی خوام مثل یه شمع بسوزی برم تا تموم بشی
    • برو تا بزرگی می خوام که فقط آرزوم بشی آرزوم بشی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی