مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

هر چی آرزوی خوبه مال تو

تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود                   

دلتو شکسته بودن همة قصه همین بود

می تونستم با تو باشم مثه سایه مثه رویا          

  اما بیدارم و بی تو ، مثه توتنهای تنها

هر چی آرزوی خوبه مال تو                                    

هر چی که خاطره داری مال من 

اون روزای عاشقونه مال تو                                               

 این شبای بی قراری مال من

  • ۸۵/۰۳/۲۱
  • مسافر غریب

نظرات  (۱۵)

سلام مسافر غمگین و عاشق

کاش کسی هم پیدا می شد آرزوهای خوب شو به من می داد

مسافر اینو بهت اطمینان می دهم که روزهای خوب و خوش وشادی هم در راه هستند من با این امید دارم ادامه میدهم
دستهاتو بذار روی زانوهات و بگو یا علی و بلند شو و حرکت کن
منتظر شادی های تو هستم
به خدای زمین و آسمان می سپارمت
مسافر شبنم و ببخش
مسافر شبنم هیچ وقت به خاطر این که تو را آزار بدهد به قلمرو تو نیومد
مسافر بیا و بهم بگو که از شبنم دلگیر نیستی
منتظرم باشه
اینجا مکان عشقه
توقف کینه
مطلقا ممنوع!!!!

همسفرم میشی؟آره با توام.با خود خودت.
کجا میرم؟یه سر میرم به مکان عشق، یه سفر رویایی به جایی که فقط جای پاکی هاست.همون جا که بلرزه، می تونه زندگیتو بلرزونه.وقتی بسوزه میتونه آتیشت بزنه، وقتی بگیره می تونه دلیل مبهم باریدن بی اختیار چشمات مثه ابر بهار شه.اون جا که اگه بشکنه ، آه ناخواستش میتونه قدرت سحر و جادو بگیره.اون جا که مهرش افسون میکنه.همون جا که اگه از عمقش چیزی رو از خدا بخوای، اگه خیرت، تو اون خواسته باشه ،استجابتش رد خور نداره.
اون جا که یه وقتا یی فقط تو هستی وخدا ، سکوت و انعکاس زمزمه های دعا و همه چشم امیدت به خونه خداست اون جا که گاهی عیارصمیمیت با خدا اون قدر بالاست که قیمت نداره.
این جا همون مکان عشقه.
جای باشکوه ترین و زیباترین احساسات.باید عشق از خود، بی خودت کنه.
جای بزرگنمایی قضاوت های ناعادلانه و گیر دادن به اندیشه های منفی نیست.
یادت نره خونه دلت، مکان عشقه.
این جا مهربون ترین عضو وجودته.جایی که فقط متعلق به عزیزترین هاست
بـا تـو آغــاز مـی کـنـم خـوب مـن بـه نــام تـو
مـی نـو یــسـم قــصــه ای تــازه از الهـام تـو

ای شروع دلـپــذیـر مثل خورشـید بی نـظـیـر
به تو تـقـدیـم می کنـم عشـقو از مـن بـپـذیر

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم


ای طـلـوع مـــاندگار گـل هـمــیـشــه بــهــار
به تو تقدیم می کنم هر چه هست در روزگار

گفتـه ها ناگفـته هـا هـر چـه هست در باورم
بـه تــو تــقــدیــم مـی کــــنـم آرزوی آخــرم

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم

خوش به حال این دو تا قاصدک که با هم هستند واگه باد بیاد هر دو شون باهم پرپر میشند
ای کاش ما هم مثل این دو تا قاصدک بودیم
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
صداقت یعنی از مرز افقها
به قصد دیدن رویت گذشتن
میان کوچه های سبز احساس
به دنبال قدمه های تو گشتن
نجابت یعنی از باغ نگاهت
به رسم عاطفه یک پونه چیدن
میان سایه روشن های احساس
ترا از پشت یک آینه دیدن
دو چشمت سرزمین آرزوها
نگاهت داستان آشمنایی ست
امان از آن زمان که قلب عاشق
گرفتار خزان یک جدایی ست
تو در آن سوی مر مرها ی احساس
و من در جستجوی یک بهانه
که شاید روزی از فصل سکفتن
به تو گویم کلامی عاشقانه
کنار سایبان دیدگانت
همیشه آرزوها ارغوانیست
بدان تا صبح پر نور شکفتن
بیاد دیده تو آسمانی ست
طلوع پاک دیدار تو یعنی
برای لحظه ای چون یاس بودن
زمستان غریبی را شکستن
و چون آیینه با احساس بودن
برای شهر بی باران دل ها
تو یعنی لحظه ی باران گرفتن
تو یعنی در دل پژمردگی ها
بیاد یک فرشته جان گرفتن
در آن آغاز بی پایان رویش
که از باغ افق گل چیده بودی
از آن لحظه که احساس دلم را
به امواج نگاهت دیده بودی
چه زیبا شبنمی از آرزو را
بروی لادن روحم نشاند ی
دلت مرز عبور از آسمان بود
و من را به دل این مرز خواند ی
و اینک من کنار دیدگانت
وفا را مثل گل ها می شناسم
اگر چشمان قلبم را ببندند
ترت تنهای تنها می شناسم
همیشه ساحل دلهای عاشق
بیاد چشم دریا بی قرار است
تو تا آن لحظه ای که می درخشی
تمام سرزمین دل بهار ست
سحر وقتی که می خواهد بیاید
ترا باید از آن بالا ببیند
و باید از گلستان نگاهت
فقط یک شاخه نیلوفر بچیند
سحر قدر ترا می داند و بس
تو یعنی زیر باران تازه گشتن
و یا به احترام یک شقایق
ز مرز آسمان ها هم گذشتن
تواضع یعنی از روی متانت
برای دیدنت دیوانه بودن
و تو یعنی دل صد نسترن را
ز شهر سرخ تنهایی ربودن
دلت تفسیر خوبی های ابی ست
و قلبت قصه ایثار شبنم
نگاهت آسمان آبی و صاف
که می شوید ز چشم عنچه ها غم
نگاهت تا افق بی کینه و پاک
و چشمان تو دو ماه نجیب است
فضای گرم دستان تو ای عشق
پناه نسترن های غریب است
تو یعنی یک نگاه مهربان را
میان یاسها قسمت نمودن
و شاید تو سر آغاز نگاهی
نخستین واژه باغ سرودن
تو یعنی مرهم زخم پرستو
تو یعنی راز درمان شکستن
تو یعنی تا سحر در انتظار
باد در میان شاخه درختان می‌پیچد و برگهای رنگارنگ را به هر سو می‌پراکند. آری پاییز یک بار دیگر از راه رسیده،آرام و بی‌صدا، سکوتش همه جا را گرفته. هیچ صدایی جز صدای کلاغ‌ها و خش‌خش برگهایی که در زیر قدمهای من له می‌شوند، شنیده نمی‌شود. چه پاییزها که یکی پس از دیگری سپری نشده. برگها در زیر پایم گویی صفحه خاطرات گذشته‌‌اند که بر زمین افتاده‌اند و چون رویایی شیرین و رنگارنگ از نظرم گذر می‌کنند. از دیروز تا امروز فاصله تنها یک قدم است.
انگار همین دیروز بود که مادرم با دقت موهایم را شانه می‌کرد و روبانی خالدار را در میانش می‌بافت و پدرم دست کوچکم را در جیب پالتویش فرو می‌برد تا مرا به مدرسه برساند. این گناه من نبود که روزگار چون پروانه‌ای از دستم برون جست و شاید تنها گناهم این بود که هیچ‌گاه با زمان، عمرم را در گذر نبوده‌ام.
زمان چون پیچکی است که بر دست و پایت می‌پیچد و ترا از علایق‌ات دور می‌سازد وشاید امروز من مادر بزرگم را که هیچگاه ندیده‌ ام دیگر دوست نمی‌داشتم. اما از قلب او تا قلب من فاصله تنها یک چشم بر هم زدن است. نمی‌دانم شاید که او کتاب شعری نخوانده باشد اما می‌دانم که عشق را کلمه به کلمه از بر بوده است. عشقی که امروز در تار و پود جان من ریشه دوانده است. آری روزهای بسیاری گذشته ولی از آنچه دیروز بوده تا آنچه امروز هست فاصله‌ای بیش نیست.
ما همه تبعیدشدگان این کره خا کی هستیم تا در جستجوی چیزی باشیم که مادر بزرگ بذر آن را بر دستان مهربان تو نهاد و تو با چنان مهارتی در قلب من کاشتی که هنوز همچون گل سرخی شاداب و پر طراوت در نزد من باقی است. آری آنچه که خود روزی آ موختی بی هیچ کم و کاستی بر من آموختی و عشق ورزیدن را بر من ارزانی داشتی.
حال چه اهمیتی دارد که امروز چه زمانی است! من در حصار زمان محصور نمی‌شوم. امروز برای من تنها روزی است که تو مرا در اوج نیاز رها کردی. رفتنت چنان افکارم را پریشان ساخته که نمی‌توانم تمام آنچه که در سینه دارم بر روی کاغذ آورم.
روحم چون کبوتری سرکش که بی‌پروا هر لحظه به هرجا پرمی‌کشد، مرا به آنی با گذشته و حال در هم می‌آمیزد. امروز تنها روزی است که پاییز دوباره از راه رسیده، همان پاییزی که با سکوتش همه جا را فرا گرفت و صدای کلاغ‌ها تنها صدای قدمهای ترا که به آرامی برگهای پاییز را در زیر خود له می‌کرد، به همراه دارد.
هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...
اگر هم دل بستی هیچ وقت ازش جدا نشو چون
این دنیا این قدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی...
هفت شهر عشق شهر اول : نگاه و دلربایی شهر دوم : دیدار و آشنایی شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی شهر چهارم : بهانه،فکر،جدایی شهر پنجم : بی وفایی شهر ششم : دوری و بی اعتنایی شهر هفتم : اشک،آه،تنهایی
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
مسافر مراقب خودت باش
مسافر ازت ممنونم
  • محمد علی نگهداری
  • از دیگران چه خبر
    همه اش تو و شبنم
    پس باران و خورشید و ابر و ماه کجا هستند

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی