من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن، وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو! کلبهی غریبیام راپیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام، در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشستهام... "به اندازه تمام انتظارها بیقرارت هستم. اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .
بر شاخه های تمام درختان آشیانه داشت از این آشیان به آن آشیان از این شاخه به آن شاخه می پرید و زندگی را می گذراند تا آن روز که در حیاط تو نشست و به خانه ات آمد و برای همیشه آشیان هایش را به فراموشی سپرد آن روز سرپناهی یافت دلم
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
بهار جون اون سوالایی که پرسیدی منم میخواستم ازت بپرسم راستش من اهل رشت هستم .
اگر همین طور بامن در ارتباط باشی وبلاگت میره تو پیوندام
قربون بهار...