عاشق عیدِ خزانور
نَیی یازام روزگار ایشینَن ایشی یالان عاشق دردَ سالانور
چگونه از کارهای روزگار بنویسم کارهایش دروغ وعاشق را گرفتار درد می کند
نَیی شاعر یازا قَرَ قشینَن خزان گلمش ایرگ اوتا سالانور
چگونه شاعر از زمستان سیاه بنویسد خزان آمده تا دلها را داغدار کند.
نَیی یازام ایام هجرنَن هجرِ والله عاشق بِلِ بِکَنر
چگونه از روزهای جدایی بنویسم دوریش (هجرش) کمر عاشق را می شکند
نَیی دِیَم یارینگ حامِ سِزلَرِ سِزِ یامان عالم اوتا چَکَنر
چگونه بگوییم تمام حرفهای او را حرفهایش دردناک است و عالم را میسوزاند
نَیی دِیَم عاشق گِینِ خوش اولا وارِ سِزم منم قیش و خزانور
چگونه بگویم که دل عاشق شاد شود همه حرفهای من زمستان و خزان است
گل یانور بلبل یانور بوستان دولِ دومانور
گل می سوزد بلبل می سوزد باغ را مه گرفته است
یاز خزان بایرام خزان عاشق عید خزانور
بهار خزان نوروز خزان عید عاشق خزان است
سروده شده 4 اسفند 1379
- ۸۵/۱۱/۰۹
حسین آمد به بالینت آیا برنمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم درمقتل
بود وقت نماز عصر آیا برنمی خیزی
خیام کودکان خالی بود از آب و پرغوغا
تو ای سقای من از پیش دریا برنمی خیزی
منم تنها و تنهای عزیزانم به خون غلتان
چرا بر یاری فرزند زهرا برنمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم ٬برادر ٬داغ تو کشتم
که میدانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا
که می بینم زبی دستی توازجا برنمی خیزی