من بی تو باید برگردم
مسافر غریب | سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۸۶، ۰۵:۳۱ ب.ظ |
۱۱ نظر
من هرچه تلاش کردم به تو نرسیدم
اکنون تو می روی و من مانده ام
آتشی بر جانم انداختی
که تا روز محشر باید من بسوزم
دیگه تاب و طاقت منو ازم گرفتی
چطوری برای روز وصال امیدوار باشم
آتش شعله وری شده ام من
که بال و پرم بی خبر سوخت
نمی دانستم که قسمتم اینجاها می کشد
که از دور مواظب تو بودم
نمی دانستم که گرفتار چنین زندانی می شوم
که دیوار آن سر به فلک نهاده است
نمی دانستم که دیگر راهی برایم نمانده است
بی تو باید غم و غصه بخورم و همیشه دلگیر باشم
گفتم با تو دردهایم درمان می شود
دلم با داشتن تو شاد می شود
نمی دانستم که راهم ،کوه سیاهی خواهد شد
اکنون بی تو زندگی را چگونه سر کنم .
- ۸۶/۰۵/۰۹
وب جالب داری
منم یه کلبه پر از تنهائی دارم
اگه سر بزنی خوشحال میشم
ناباورانه عشق مرا جار میزند
چشمی که فال اشک در انظار می زند
گاهی سکوت در شب یلدای خانه ام
چنگی به قلب خسته یک تار می زند
در بی فروغ چشم تو چشمان خسته ام
چون ابر سر به گریه بسیار می زند
چندی است بی تو عاشق ولگرد خسته ات
در کوچه های خلوت غم زار میزند
دیوانه وار عاشق اواره ات هنوز
سر بر سکوت سنگی دیوار میزند
چندی نمانده است ببینی که شاعری
خود را گه در فراق تو بر دار میزند
منتظرم