مسافر خسته من یه عمره که مسافره...
مسافر غریب | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۸۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ |
۲۷ نظر
مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود
می خواست که از اینجا بره اما نمی دونست کجا
دلش پر از گلایه یود ولی نمی دونست چرا
دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عکس های یادگاریشو برای ما گذاشت ورفت
دل که به جاده می سپرد کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقونه ای برای اون دعا نکرد
حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی زنه
تو لحظه های بی کسیش پرنده پر نمی زنه
باکوله بارخستگی تو جاده های خاطره
مسافر خسته من یه عمره که مسافره...
- ۸۷/۰۸/۲۸