اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست،
مسافر غریب | سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۸۷، ۰۲:۰۹ ب.ظ |
۵۳ نظر
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست، به من نگو که چگونه بی تو
زیستن را تمرین کنم، مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد، مگر میشود هوا
را از زندگیم برداری و من زنده بمانم،بگو معنی تمرین چیست، بریدن از چه چیزی
را تمرین کنم، بریدن از خودم را، مگر همیشه نگفتم که توهم پاره ای از منی، از
من نپرس که برای چه اشک هایم به پروانه ها هدیه می دهم، همه میدانند که دوری
تو روحم را می آزارد، تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی
کسیم باشند، نگاهت را از چشمم بر ندار، مرا از من نگیر، هوای سرد اینجارا
دوست ندارم، مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهایم....
- ۸۷/۱۰/۱۰
خیلی زیبا نوشتید