دلتنگ بهار هستم
مسافر غریب | يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۸۷، ۰۳:۳۸ ب.ظ |
۹ نظر
صدای پای بهار طبیعت به گوش می آید!به یاد می آورم که دلتنگ بهاری هستم که سرآغاز آمدنش طلوع یک گل است!. طلوع گل نرگس!
در این روزهای پایان زمستان، جان غربت را در شوق وصالت، با اشکهایم، می شویم و می گویم بیا!بیا که بی تو تماشای گل غم انگیز است و بهار با تو بهار است، بی تو امتداد زمستان!شکوفه های منتظر بهار من، بی حضور تو، گریانند و ناشکفته، با حضور تو خندانند و بشکفته!
ای نگار بهاری من!پناه می برم به پنجره انتظار تا شاید ضرباهنگ حضورت را رساتر بشنوم!
ای بهار من ای همه هستی من!نسیم بهار می وزد بیا که بی تو بهار را صفایی نیست. بیا که از فراقت درخت امیدم ناله خشکیدن می نماید و در عطش حضورت می سوزد.
- ۸۷/۱۲/۱۸
زندگی در کنار گل ها را
می رود آن تک سوار و با خود
می برد عطر و بوی گل ها را