با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
مسافر غریب | شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۸۸، ۰۲:۱۸ ب.ظ |
۱۸ نظر
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی که ببینی
یا چیزی که بدانی ...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست ...
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی که ببینی
یا چیزی که بدانی ...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست ...
- ۸۸/۰۱/۲۹
منتظر حضور شما هستیم