من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن، وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو! کلبهی غریبیام راپیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام، در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشستهام... "به اندازه تمام انتظارها بیقرارت هستم. اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .
بنام آرام بخش دلها وسلام کاملا با نظرتان موافقم گاهی انسان در وطن و در حلقه همزبانان است، اما در غیاب محبوب ویا حتی در حضور او ولی بی اعتناییهایش خود را با جهان و جهانیان بیگانه می یابد. گوهر عشق "اعتماد" است. یعنی تجربه عاشقانه تجربه نوعی خویشتن سپاری پاکبازانه است، ریشه این اعتماد هرچه باشد، وقتی که دست می دهد، حریمی سرشار از امنیت برای روح عاشق می آفریند. در فضای این امنیت است که روح عاشق گشوده می شود، و چهره ها و جلوه های نهان خود را بر معشوق (و در غالب موارد حتّی بر خود عاشق) آشکار می سازد. واگر محبوب روی برگرداند همان حس غربت است ودلتنگی که همه وجود را فرا میگیردیعنی مهمّترین رشته های تعلق، و پایه های ثبات و قرار انسان بلرزه می افتد، و حس عمیق اضطراب و ناامنی را در وجود او برانگیزد. به همین اعتبار است که حضور معشوق و همدلی او را را می توان "خانه" روح عاشق دانست. شاید هم بسیاری از مواقع که حس دلتنگی وغربت در دیار خود داریم بدین دلیل است که از معشوق دور افتاده ایم خدا نکند که معشوقمان از ما روی برگرداند ولحظه ای ما را بخود واگذارد بقول حضرت مولانا ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آند وقت است که باز آیی ای درد توام درمان در بستر ناکامی وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی (ببخشید ظاهرا من عادت کردم وقتی میام اینجا پرحرفی کنم بابت زیاده گوییه عذر خواهی میکنم) مستدام باشید درپناه پناه عالم
سلام غریبه مرسی که آپ کردین و منو خبر نکردین ببخشید که بی دعوت مزاحم شدم میدونم از این که اسم شبگرد توی کامنت هاتون باشه خجالت میکشید اما دیگه چیکارش میشه کرد ..................... خواستم بگم آپت خیلی پر مفهوم و زیبا بود خیلی زیبا مینویسی من هم آپم اگه مارو قابل دونستین به کلبه ی بی آب و رنگ ما یه سر بیاین منتظرم
بنام یکتای بی همتا سلام علیکم با اسم مسافر غریب لینک شدید اگر اسم دیگری مد نظرتان است لطفا مرا مطلع کنید منتظر نوشته های بعدیتان میمانم موفق باشید درپناه پناه عالم
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
وسلام
کاملا با نظرتان موافقم
گاهی انسان در وطن و در حلقه همزبانان است، اما در غیاب محبوب ویا حتی در حضور او ولی بی اعتناییهایش خود را با جهان و جهانیان بیگانه می یابد. گوهر عشق "اعتماد" است. یعنی تجربه عاشقانه تجربه نوعی خویشتن سپاری پاکبازانه است، ریشه این اعتماد هرچه باشد، وقتی که دست می دهد، حریمی سرشار از امنیت برای روح عاشق می آفریند. در فضای این امنیت است که روح عاشق گشوده می شود، و چهره ها و جلوه های نهان خود را بر معشوق (و در غالب موارد حتّی بر خود عاشق) آشکار می سازد.
واگر محبوب روی برگرداند همان حس غربت است ودلتنگی که همه وجود را فرا میگیردیعنی مهمّترین رشته های تعلق، و پایه های ثبات و قرار انسان بلرزه می افتد، و حس عمیق اضطراب و ناامنی را در وجود او برانگیزد. به همین اعتبار است که حضور معشوق و همدلی او را را می توان "خانه" روح عاشق دانست.
شاید هم بسیاری از مواقع که حس دلتنگی وغربت در دیار خود داریم بدین دلیل است که از معشوق دور افتاده ایم
خدا نکند که معشوقمان از ما روی برگرداند ولحظه ای ما را بخود واگذارد
بقول حضرت مولانا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آند وقت است که باز آیی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی
(ببخشید ظاهرا من عادت کردم وقتی میام اینجا پرحرفی کنم بابت زیاده گوییه عذر خواهی میکنم)
مستدام باشید
درپناه پناه عالم