باران ببار که دلم هوایت را کرده
مسافر غریب | يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۸۸، ۰۹:۳۷ ق.ظ |
۱۲ نظر
دلم برای باران تنگ شده است
دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران
بارانی که به من آموخت رسم زندگی را
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان
برای ابرهای سیاه سرگردان
برای زمستان ...
در آن روزها بارانی بود
برای قدم زدن در زیر آن و
خالی کردن دلهای پر از غم
مدتی ست که دیگر نه بارانی ست و نه ابری
این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است
نمی داند که درد دلش را به که بگوید
پس ای باران ببار تا درد دلم را به تو بگویم
بگذار من نیز مانند تو و به همراه تو ببارم
ببارم تا خالی شوم از غصه ها
واز دلتنگی ها رها شوم
اگر بغض گلویم را گرفته
تنها یک آرزو برای خالی شدن خود دارم
آرزوی غروب و باران را دارم
کاش غروبی بیاید همراه با باران برای خالی شدنم
و ای کاش و کاش و کاش ...
باران ببار که دلم هوایت را کرده
- ۸۸/۱۰/۲۰