برای داداشی عزیزم و آنهایی که داداش عزیزشون را از دست داده اند.
با تو از کدامین لحظات بیتو بودنهایم بگویم تا باور کنی امروز، با دلی شکسته و چشمی لرزان در حسرت دیدار تو، آرامش، این نگین خوشبختیام را گم کردهام؟ درد فراقت را تنها با سکوتی غمبار سپری کردهام. رنجها و دلهرههایم را در دل ریختهام و سکوت، تنها سپر من در برابر فاصلههاست.دیشب دلم گرفته بود و به یاد با تو بودنها لحظاتی را گریستم. بادها آهنگ جدیدی برای نواختن مهیا کرده بودند و من خیره به سیاهی شب در کوچه خاطراتم آهسته قدم میزدم. تمام شب به امید سپیده دم بیدار بودم و حال خورشید طلوعی دوباره دارد. من اکنون یاد شبهای گذشتهام و سکوت زیبای آن را به یاد میآورم. چشمانم به روزی خیره مانده که قرار است تو بیایی بهنام عزیزم. اما هر روز دلتنگ شبم و میان تو و سکوت زیبای شب تردیدی در وجودم است. ای کاش شب بیایی تا با هم به سکوت زیباترین شب، خاطراتمان را به باد بسپاریم.
- ۸۸/۱۲/۲۵