نبار بارون، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است!
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند
در این جا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نبار بارون، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب می دانم که گل در عقد زنبور است!
ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد!
ادامه شعر از مسافر
مسافر لحظه ای می گوید از غم
نباربارون ، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جای موندن نیست
ولی کسی را هم پای رفتن نیست
همه از صافی و پاکی می گویند
کسی را یک روده راست نیست!
نبار بارون نبار
کسی قدر تو را نمی داند
کسی شکر تو را نمی گوید
همه از رحمت و برکت می گویند
کسی از درد مرد بی خانه نمی گوید
نبار بارون
نبار که خانه ام بشکست
نبار آشیانه ام بشکست
دل پر درد دارم
تمام هستیم بشکست
نبار بارون
که طفل یتیم را چتری نیست
نبار که مادر را مرحمی نیست
که غصه ها دارد این کودک
که تاجر را غمی نیست
نبار بارون
که حاجی چاه دارد
همی گوید همی گوید هر روز
اگر صد سال هم بارون نبارد !
حاجی چه غم دارد؟؟
- ۹۰/۰۸/۱۷