کاش می دانستی که می توانم پا یه پایت تا هر کجا که باشد بیایم
مسافر غریب | يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۰، ۰۷:۱۲ ب.ظ |
۹ نظر
کاش میدانستی که دستانت را نیازمندم ! کاش میدانستی که آغوشت را برای گریه کم دارم ! کاش میتوانستی بفهمی که بغض دارد خفه ام می کند ! کاش میدانستی که بودنت را همیشگی می خواهم ! کاش میتوانستی بفهمی که وقتی نیستی دلتنگی امانم نمی دهد و وقتی هستی بغض اجازه ی یاری ... کاش میدانستی که قلبم تنها برای توست ... کاش می دانستی که می توانم آبادی را به باغت هدیه دهم ... کاش می دانستی که می توانم پا یه پایت تا هر کجا که باشد بیایم ...
- ۹۰/۰۹/۱۳
لبخندها زهراگین
لذتها دروغهایی فریبنده
زیباییها حیله های اغفال
و طبیعت دوزخی در گرفته از حریق و دریایی مواج از اتشهای عذاب .
که هر چهره ای,نگاهی,طرح اندامی,طنینی,رنگی,در نگاههای او فریادمیکشد
(که او نیست)