سـال ها دل طـلـب جـام جـم از مـا می کـرد
مسافر غریب | چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۹ ق.ظ |
۷ نظر
سـال ها دل طـلـب جـام جـم از مـا می کـرد | وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد | |
گوهری کـز صـدف کون و مکـان بـیرون اسـت | طـلـب از گـمـشـدگـان لـب دریا مـی کـرد | |
مـشـکـل خـویـش بـر پـیـر مـغـان بـردم دوش | کـو بـه تـاییـد نـظـر حـل مـعـمـا مـی کـرد | |
دیدمش خـرم و خـندان قـدح بـاده بـه دسـت | و اندر آن آینه صـد گـونه تـماشـا می کـرد | |
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم | گـفـت آن روز کـه این گـنبـد مینا می کـرد | |
بــی دلــی در هـمـه احــوال خــدا بــا او بــود | او نـمـی دیـدش و از دور خـدایا مـی کـرد | |
گـفــت آن یـار کـز او گـشــت ســر دار بــلـنـد | جـرمش این بـود که اسرار هویدا می کرد | |
فــیـض روح الــقــدس ار بــاز مــدد فــرمــایــد | دیگران هم بـکنند آن چه مسیحا می کرد |
- ۹۲/۰۴/۲۶