مسافر غریب

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را
برای تو می‌نویسم در عصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،
وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو!
کلبه‌ی غریبی‌ام راپیدا کن،
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام...
"به اندازه تمام انتظارها بی‌قرارت هستم.
اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

وقتی چیزی ندارید ...


پرده اول : پدر به سراغ پسرش می رود
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی.
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم.
پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است.
پسر:آهان اگر اینطور است، قبول است.

پرده دوم : پدر به دیدار بیل گیتس می رود
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم.
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است.
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است.

پرده سوم : پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم.
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد.
و معامله به این ترتیب انجام می شود.

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید.

  • ۹۲/۰۹/۲۴
  • مسافر غریب

نظرات  (۶)

سلام خوبی ؟ چه خوش سلیقه ی .. وبلاگ زیبایی داری ... تبریک می گم
اگه حوصلت سر رفته دلت گرفته نیاز به هم صحبت داری بیا پیش ما
منتظر حضور گرمت هستیم
www.caspianchat.ir
(( کاسپین چت ))
زیبا بود
ممنون
  • آفتاب مهتاب
  • امروز آمدم کنار این برکه ، بوم خود را برداشتم تا چیز دیگری بکشم . نمیدانم از کجا شروع کنم . از درخت ها ، درخت های زیبا که بادها آنها را به رقص در می آورند . از برکه ، برکه ای زیبا که آبهای زلال اش نشان از زیبای و آرامش است . و یا گل ها ، گل های سوسن ، نسترن ، یاس و یاسمن . درختان تنومند هستند و برکه بسیار زیبا و رویایی و گل های شگفت انگیز و بسیار زیبا و عطر گل هایی که در دشت حس می شه . اما هنوز شروع نکردم ، و یک باره باران آمد ، چه باران زیبایی . حالا یادم آمد باید باران هم در نقاشی باشد . در آلاچیق نشسته ام و زل زدم به این باران . ساعت هاست که به این باران نگاه می کنم . پروانه ای از دور می آید و کنار بوم من تکیه می دهد . آن را نگاه می کنم و او هم لبخند به من . پروانه بال های خود را تکان می دهد و میرود . دستانم هنوز می لرزد و فقط در این چند ساعت یک باران کشیده ام . بلند می شوم و در زیر باران . باران زیبایی است . هر چند نم نم و کم کم . در دشت دراز می کشم . زیر پایم خیس شده . حس بسیار زیبایی دارم . باران به چشم هایم می خورد آن را احساس می کنم . احساسی از درون چشم هایم را باز می کنم و یک باره آن پروانه بر دستانم نشسته است و به من نگاه می کند سبزه ها زیر پایم به حرکت در می آیند . انگار می خواهد به من بگویند که ما هم هستیم و من لبخند به آنها می زنم . قلبم آرام گرفت ، و هنوز پروانه روی دستم هست و هنوز به من لبخند می زند . حال تو همان پروانه ای هستی که در دستانم هست و به من لبخند می زند
  • آفتاب مهتاب
  • عزیزم عشقه دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد
    پای روضه ی
    اسارت زینب
    می نشیند
    حال آنکه
    عریان کردن
    هر تار مویش
    در خیابان
    زجیری دیگر است
    بر دستان زینب . . .

    صلوات
    مطلب قشنگی بود.ممنون که به وبلاگ پرهام سر زدین.لطفا بازم برای پرهام نظر بذارین

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">