من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن، وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو! کلبهی غریبیام راپیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام، در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشستهام... "به اندازه تمام انتظارها بیقرارت هستم. اینجا زمین است مردمانش رسم عجیبی دارند اینجا وقتی گم می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند .
آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری، بارانی است...
قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است...
اما در وجودم کوره داغ تابستانی میسوزد...
چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من!!!